دوسانیدنلغتنامه دهخدادوسانیدن . [ دَ ] (مص ) چسباندن (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ). بچفسانیدن . بچسبانیدن . بشلانیدن . چفساندن . چسبانیدن . چفسانیدن . الزاق . الساق .الصاق . ادباق . (یادداشت مؤلف ): ابلده ایاه ؛ دوسانید و ملازم گردانید وی را بدانجا. (منتهی الارب ). اللط
دوسانیدنفرهنگ فارسی عمید۱. چسبانیدن؛ چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن: ◻︎ بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲: ۱۳۴).۲. خود را به کسی وابستن یا چسباندن.
دوساندنلغتنامه دهخدادوساندن . [ دَ ] (مص ) دوسانیدن . چسباندن . چسبانیدن . چفسانیدن : به ارزیز بندند و دوسانند آن ارزیز را کفشیر گویند. (از لغت فرس اسدی ). به روغن یا سمین بسرشندو برکاغذ طلی کنند و برآن موضع دوسانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). صاحب دست یازید و از درخت سیبی با
دوشانیدنلغتنامه دهخدادوشانیدن . [ شا دَ ] (مص ) دوشیدن . || دوشیدن کنانیدن و فرمودن . (ناظم الاطباء). متعدی دومفعولی دوشیدن است . (آنندراج ). به دوشیدن واداشتن . دوشاندن . به دوشاندن امر کردن . رجوع به دوشیدن شود.
وادوسانیدنلغتنامه دهخداوادوسانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) چسبانیدن . دوسانیدن . الزاق . (زوزنی ). الصاق . متصل کردن دو چیز به یکدیگر: الملاحمة؛ چیزی به چیزی وادوسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به دوسانیدن و دوسیدن شود.
بردوسانیدنلغتنامه دهخدابردوسانیدن . [ ب َ دَ / دُو دَ ] (مص مرکب ) رجوع به دوسانیدن شود. (یادداشت مؤلف ).
دوسندگیلغتنامه دهخدادوسندگی . [ س َ دَ / دِ ] (حامص ) چفسندگی . چسفندگی . لزجت .(یادداشت مؤلف ). رجوع به دوسانیدن و دوسیدن شود.
چفسانیدنلغتنامه دهخداچفسانیدن . [ چ َ دَ] (مص ) چسبانیدن . دوسانیدن . الصاق . لَت ّ. مُُطابَقَه . (منتهی الارب ). و رجوع به چفساندن و چفسیدن شود.
وادوسانیدنلغتنامه دهخداوادوسانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) چسبانیدن . دوسانیدن . الزاق . (زوزنی ). الصاق . متصل کردن دو چیز به یکدیگر: الملاحمة؛ چیزی به چیزی وادوسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به دوسانیدن و دوسیدن شود.
پادوسانیدنلغتنامه دهخداپادوسانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) وادوسانیدن . فادوسانیدن . لَطّ. (تاج المصادر بیهقی ). الزاق . الصاق . چسبانیدن .
بردوسانیدنلغتنامه دهخدابردوسانیدن . [ ب َ دَ / دُو دَ ] (مص مرکب ) رجوع به دوسانیدن شود. (یادداشت مؤلف ).
بازدوسانیدنلغتنامه دهخدابازدوسانیدن . [ دَ / دو دَ ] (مص مرکب ) بازچسبانیدن . ملصق کردن : من آن مرده را یافتم بپشت بازافتاده و پشت پای راست بشکم پای چپ بازدوسانیده و در انگشت او انگشتری بود. (تاریخ قم ص 296).