دوکدانلغتنامه دهخدادوکدان . (اِ مرکب ) حفش و سبد کوچکی که در آن دوک و گروهه ٔ ریسمان و پنبه گذارند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). جعبه ای که در آن دوکهای نخ ریسی را جا دهند. (در چرخ جوراب بافی و غیره ). درج . (یادداشت مؤلف ). حِفاش . (دهار) <span cl
دوکدانفرهنگ فارسی عمید۱. جای گذاشتن دوک در ماشین نخریسی.۲. جعبهای که در آن دوکهای نخریسی را بگذارند.
داقدانلغتنامه دهخداداقدان . (اِ مرکب ) از: داق مبدل داغ + دان فارسی ، به معنی قسمتی از چپوق که محل سوختن توتون است . سرچپق . سرغلیان . (دزی ج 1 ص 420).
ذوقضینلغتنامه دهخداذوقضین . [ ] (اِخ ) در المرصع آمده است : نام وادی ایست . و امیه گوید:عرفت الدار قد اقوت سنیناًلزینب اذتحل بذی قضینا.
دوگرانلغتنامه دهخدادوگران . (اِ مرکب ) چرخی که زنان با آن نخ کتان ریسند. (از شعوری ج 1 ورق 451). اما ظاهراً کلمه دگرگون شده ٔ دوکدان است . رجوع به دوک و دوکدان شود.
مقناعلغتنامه دهخدامقناع . [ م ِ ] (ع اِ) سرانداز. روسری زنانه . (ازفهرست ولف ). مقنع. مقنعه : هم از شعر پیراهنی لاجوردیکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی .وز آن خلعتی کامد او را ز شاه ز مقناع و آن دوکدان سیاه .<p class="author
بی جفتلغتنامه دهخدابی جفت . [ ج ُ ] (ص مرکب ) بی عدل . بی نظیر. بی مثل . بی مانند : فرستاده را موبد شاه گفت که ای مرد هشیار بی یار و جفت . فردوسی .چو برداشت از آن دوکدان پنبه گفت بنام خداوند بی یار و جفت . ف
حفشلغتنامه دهخداحفش . [ ح ِ ] (ع اِ) دوکدان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || خانه ٔ خرد. (مهذب الاسماء). خانه ٔ بسیار خرد که سقف آن نزدیک باشد. || خانه ٔ از گلیم مو. || کوهان . || شرم . فرج . || درج . سله . || چیزی سوده و کهنه . || ظروف شکسته و بکار ناآینده از شیشه و جز آن . || جوال کلان