ربضلغتنامه دهخداربض . [ رَ ] (ع اِ) رُبُض . رَبَض . زن مرد. (منتهی الارب ). زن . (ناظم الاطباء). زوجة. (ازاقرب الموارد). || خواهر. || مادر. (ناظم الاطباء). و رجوع به رَبَض و رُبُض شود.
ربضلغتنامه دهخداربض . [ رَ ] (ع مص ) بزانو درآمدن گوسپند و اسب و گاو و سگ چنانکه بروک برای شتر و جثوم برای مرغ . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بازایستادن قچقار از گشنی یا عاجز آمدن از آن . (منتهی الارب ). || زیر گرفتن ِ شیر شکار خود را و برنشستن بر آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). |
ربضلغتنامه دهخداربض . [ رَ ب َ ] (ع اِ) روده یا هرچه در شکم است سوی دل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). امعاء. (اقرب الموارد). امعاء بطن . (بحر الجواهر). || جای باش گوسپندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آغل . خوابگاه گوسپندان . (یادداشت مرحوم دهخدا). || رسن پالان یا
ربضلغتنامه دهخداربض . [ رِ ] (ع اِ) گروه گاوان در جای باش خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جماعت گاوان آنجا که فروخسبند. (از اقرب الموارد).
ربضفرهنگ فارسی عمید۱. جایگاه گوسفندان؛ پناهگاه گله.۲. محل سکنای قوم.۳. دیوار دور شهر و خانههای اطراف آن.۴. آنچه تعلق به شخص دارد از دارایی و خانه و خانواده.۵. روده؛ امعا.۶. رسن پالان.
بازراهاندازی کردنrebootواژههای مصوب فرهنگستانبهکار انداختن دوبارۀ یک رایانه بلافاصله پس از خاموش کردن آن
ربیتلغتنامه دهخداربیت . [ رُب ْ ی َ ](از ع ، اِ) رُبَیَّت . ربا. (ناظم الاطباء). || نوعی از حشرات . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رُبَیَّت در همه ٔ معانی شود. || گربه . ج ، رُبی ̍. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ریبتلغتنامه دهخداریبت . [ رَ ب َ ] (ع اِ) ریبة. گمان و شک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ) : دمنه گفت جز این آواز ملک را هیچ ریبتی بوده است . (کلیله و دمنه ). سخن من ...از ریبت منزه باشد. (کلیله و دمنه ). اما بعد از تأمل غبار شبهت و حجاب ریبت برخیزد.
ریبدلغتنامه دهخداریبد. [ رَ ب َ ] (اِخ ) بنا بر روایات داستانی شاهنامه نام کوه یا صحرایی بوده در خراسان که تا گنابد [ گناباد ] سه فرسنگ فاصله داشته است و جنگ دوازده رخ میان مردم ایران و توران بدانجا واقع شد. (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) : بگویی به پ
ربطلغتنامه دهخداربط. [ رَ ] (ع مص ) بربستن . (منتهی الارب ). بربستن ، و با لفظ داشتن و افتادن و برهم زدن و بردن مستعمل . (آنندراج ). سخت بربستن . (از اقرب الموارد). بستن . (ترجمان علامه جرجانی ص 51). بستن چیزی . (ناظم الاطباء). بستن . (مصادر اللغة زوزنی ). |
ربضةلغتنامه دهخداربضة. [ رَ ب َ ض َ ] (ع اِ) رِبْضة. مقتل قوم یعنی کشتنگاه آنها در یک جای . || تن و جثه . (ناظم الاطباء).
ربضةلغتنامه دهخداربضة. [ رِ ض َ ] (ع اِ) کشتنگاه هر قوم که کشته شده باشند در یک جا. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || تن و شخص . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تن و جثه . (ناظم الاطباء). || جماعت مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جماعتی از مردم یا گوس
ربضةلغتنامه دهخداربضة. [ رُ ب َ ض َ ] (ع ص ) مرد اشکنه ساز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مجروح و مقتول . || به روی خوابیده . (ناظم الاطباء).
دارینلغتنامه دهخدادارین . (اِخ ) ربض دارین در شهر حلب بر دروازه ٔ انطاکیه قرار دارد. (معجم البلدان ). رجوع به ربض الدارین شود.
ارباضلغتنامه دهخداارباض . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رَبَض . رجوع به ربض شود. آبادیهای اطراف شهر: تدور بدمشق من جهاتهاماعدا الشرقیة أرباض فسیحةالساحات . (ابن بطوطه ).
قطائعلغتنامه دهخداقطائع. [ ق َ ءِ ] (اِخ ) موضعی است در بغداددر سمت غربی آن متصل به ربض زهیر. (معجم البلدان ).
غشجلغتنامه دهخداغشج . [ غ ُ ش َ ] (اِخ ) نام یکی از دروازه های ربض بخارا. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 78 شود.
ربضةلغتنامه دهخداربضة. [ رَ ب َ ض َ ] (ع اِ) رِبْضة. مقتل قوم یعنی کشتنگاه آنها در یک جای . || تن و جثه . (ناظم الاطباء).
ربضةلغتنامه دهخداربضة. [ رِ ض َ ] (ع اِ) کشتنگاه هر قوم که کشته شده باشند در یک جا. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || تن و شخص . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تن و جثه . (ناظم الاطباء). || جماعت مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جماعتی از مردم یا گوس
ربضةلغتنامه دهخداربضة. [ رُ ب َ ض َ ] (ع ص ) مرد اشکنه ساز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مجروح و مقتول . || به روی خوابیده . (ناظم الاطباء).
مربضلغتنامه دهخدامربض . [ م َ ب ِ ](ع اِ) جای گوسفندان . (غیاث اللغات ). جای باش گوسپندان . ج ، مرابض . (منتهی الارب ). مکان ربوض . و آن برای گوسفندان نظیر معطن است برای شتران . (از متن اللغة).
مربضلغتنامه دهخدامربض . [ م َ ب ِ / م َ ب َ ] (ع اِ) گردآمدنگاه چرب روده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الامعاء المتحویة. (متن اللغة). مجتمع حوایا در بطن . (از اقرب الموارد).
متربضلغتنامه دهخدامتربض . [ م ُ ت َ رَب ْ ب ِ ] (ع ص ) بر زمین افتاده . (ناظم الاطباء). بر جای مانده و بی حرکت . (از اقرب الموارد). || کسی که نان را خرد خرد می کند و در اشکنه می ریزد. (ناظم الاطباء). اشکنه سازنده . (از منتهی الارب ).
تربضلغتنامه دهخداتربض . [ت َ رَب ْ ب ُ ] (ع مص ) اندک اندک روزگار گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || برخاستن مرد از جای خود و بعلت ضعف بی حرکت ماندن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). اشکنه ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عربضلغتنامه دهخداعربض . [ ع ِ ب َ ] (ع ص ) شیر گران جسم تندار. (منتهی الارب ). شیر گران و بزرگ جثه ٔ پهن سینه . عرباض . || درشت و استوار و توانا از مردم و شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عرباض . (اقرب الموارد). و رجوع به عرباض شود. || عریض . (اقرب الموارد). پهن از هر چه باشد. (منتهی ال