ردفلغتنامه دهخداردف . [ رَ ] (ع مص ) پیروی کردن کسی را و پیرو او شدن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). پیروی کردن کسی را. (از اقرب الموارد). از پی فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). از پی درآمدن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 51). || پ
ردفلغتنامه دهخداردف . [ رِ ] (ع اِ) نشیننده ٔ سپس سوار. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || هرچه در پس چیزی لازم باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ). هرچه تابع چیزی باشد. (از اقرب الموارد). || سرین . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )
ردففرهنگ فارسی عمیددر قافیه، حروف علۀ ساکن (الف، واو، ی) پیش از حرف روی، مانند ā در حساب و کتاب، u در شکور و صبور، و i در حسیب و نصیب.
رضیفلغتنامه دهخدارضیف . [ رَ ] (ع ص ) شیر سنگ تاب کرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوشت برسنگ بریان کرده . ج ، رضاف . (مهذب الاسماء).
رضفلغتنامه دهخدارضف . [ رَ ] (ع اِ) سنگ تفسانیده . (یادداشت مؤلف ). سنگهای تفسیده که شیر را در وی به جوش آرند. (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). ج ِ رضفة. (دهار). و رجوع به رَضَفة شود. || استخوانهاست در زانو یکی با دیگری پیوسته مانند انگشتهای فراهم آمده در اسب مابین دو پاچه . (از منتهی ال
رضفلغتنامه دهخدارضف . [ رَ ] (ع مص ) داغ کردن به سنگ تفسان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ز متن اللغة). || ریخ زدن (دفع کردن فضله ٔ روان و آبکی ): رضف بسلحه . (منتهی الارب ). ریغ زدن . (ناظم الاطباء). || دوتا کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ازمتن اللغة). دوتا
رضولغتنامه دهخدارضو. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودخانه ٔ بخش میناب شهرستان بندرعباس . سکنه ٔ آن 800 تن . آب آن از رودخانه . محصول عمده ٔ آنجا خرما. مزارع بله ، کرت ، ده بریگان ، چرمان جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
ردفانلغتنامه دهخداردفان . [ رِ ] (ع اِ) به صیغه ٔ تثنیه ، روز و شب . || دو ملاح که در آخر کشتی باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ردفیلغتنامه دهخداردفی . [ رَ فا ] (ع ص ، اِ) گوسپندان ریزه که درخریف و گرما در آخر نتاج زاییده شده باشند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حرف ردفلغتنامه دهخداحرف ردف .[ ح َ ف ِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از حروف قافیه است . شمس قیس گوید: هر الف و واو و یاء که ماقبل رَوی ّ باشد آنرا ردف خوانند و آن قافیت را مُرْدَف خوانند بسکون راء، بشرط آنکه ماقبل واو مضموم باشد و ماقبل یاء مکسور همچنانکه ماقبل الف ابداً مفتوح باشد و ضمه ماقبل
ردفانلغتنامه دهخداردفان . [ رِ ] (ع اِ) به صیغه ٔ تثنیه ، روز و شب . || دو ملاح که در آخر کشتی باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ردفیلغتنامه دهخداردفی . [ رَ فا ] (ع ص ، اِ) گوسپندان ریزه که درخریف و گرما در آخر نتاج زاییده شده باشند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حرف ردفلغتنامه دهخداحرف ردف .[ ح َ ف ِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از حروف قافیه است . شمس قیس گوید: هر الف و واو و یاء که ماقبل رَوی ّ باشد آنرا ردف خوانند و آن قافیت را مُرْدَف خوانند بسکون راء، بشرط آنکه ماقبل واو مضموم باشد و ماقبل یاء مکسور همچنانکه ماقبل الف ابداً مفتوح باشد و ضمه ماقبل
مردفلغتنامه دهخدامردف . [ م ُ دَ ] (ع ص ) ردف دار.- قافیه ٔ مردف ؛ آن قافیه که دارای حروف ردف باشد و ردف عبارت است از الف یا واو یا یائی که پیش از حرف روی آید، مثلاً مار، بار؛ عور، نور؛ سیر، شیر. که نوع اول را مردف به الف و نوع دوم را مردف به واو و نوع آخر را مردف
مردفلغتنامه دهخدامردف . [ م ُ دِ ] (ع ص ) پس روی کننده . در پی کسی رونده . (آنندراج ). کسی که دیگری را در پس خود می نشاند. (ناظم الاطباء). أردفه ؛ رکب خلفه ، و هو مُردَف . (متن اللغة). و رجوع به ارداف شود.
مردفلغتنامه دهخدامردف . [ م ُ رَدْ دَ ] (ع ص ) ردیف آورده شده .- شعر مردف ؛ شعری که دارای ردیف باشد و ردیف یک یا چند کلمه است که پس از قافیه در آخر هر بیت تکرار شود، مانند کلمه ٔ «می بینم » درآخر مصراعهای اول و مصراعهای زوج این غزل حافظ:در خرابات مغان نور خدا
مستردفلغتنامه دهخدامستردف . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرداف . ردیف کردن خواهنده از کسی . (منتهی الارب ). || خواهنده از کسی که به دنبال او رود. (اقرب الموارد). رجوع به استرداف شود.