رسالهلغتنامه دهخدارساله . [ رِ ل َ / ل ِ ] (از ع ،اِ) رِسالة. کتاب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مجله ای است شامل اندکی از مسائلی که از یک نوع باشد. و مجله صحیفه ای است که در آن حکم باشد. (از تعریفات جرجانی ). در اصطلاح علماء اختصاص یافته است به سخنی که مشت
رسالهفرهنگ فارسی عمید۱. پایاننامه.۲. کتابی که در آن مرجع تقلید، احکام مذهبی را توضیح میدهد.۳. کتاب؛ کتاب کوچک.۴. [قدیمی] نامه.
رسالهدیکشنری فارسی به انگلیسیdiscourse, disquisition, dissertation, essay, graphy _, monograph, pamphlet, paper, thesis, tract, treatise
رسالةلغتنامه دهخدارسالة. [ رَ ل َ ] (ع اِمص ، اِ) رِسالة. به تمام معانی رِسالَة. (ناظم الاطباء). رجوع به رِسالة شود.
رسالةلغتنامه دهخدارسالة. [ رِ ل َ ] (ع مص ) مصدر به معنی مراسلة. (ناظم الاطباء). رجوع به مراسلة شود. || مصدر به معانی رَسَل . (منتهی الارب ). و رجوع به رسل شود.
رسالةلغتنامه دهخدارسالة.[ رِ ل َ ] (ع اِ) رساله . رجوع به رساله و رسالت شود. || (اِمص ) پیغامبری و فرستگانی . (ناظم الاطباء). پیغامبری . (منتهی الارب ). پیغامبری و بدین معنی بالفتح هم آمده است . (آنندراج ). نبوت . رسولی . رسالت . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) پیغام . (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص <
رسولیهلغتنامه دهخدارسولیه . [ رَ لی ی َ ] (اِخ ) چومه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رجوع به چومه شود.
رسالةدیکشنری عربی به فارسینامه , رساله , نامه منظوم , حرف , نويسه , پيام , پيغام دادن , رسالت کردن , پيغام
رسالهنویسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه نویس، دانشجوی دکترا، محقق، دانشپژوه، شخص جستجوگر
رساله دارلغتنامه دهخدارساله دار. [ رِ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) کسی که زیر فرمان او رساله بود، به عربی آنرا قائد گویند. (از آنندراج ). سرهنگ و سردار سواران . (ناظم الاطباء). و رجوع به رساله در معنی «فوج سواره ای از سپاه ...» شود.
رساله داریلغتنامه دهخدارساله داری . [ رِ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) فرماندهی و سرداری افواج سواره . (ناظم الاطباء). و رجوع به رساله و رساله دار شود.
ام رسالهلغتنامه دهخداام رساله . [ اُم ْ م ِ رِ ل َ / ل ِ ] (ع اِ مرکب ) کرکس . (از المرصع). رخمه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غیر منصرف است بخاطر علم و مؤنث بودن . (از اقرب الموارد).
رسالةلغتنامه دهخدارسالة. [ رَ ل َ ] (ع اِمص ، اِ) رِسالة. به تمام معانی رِسالَة. (ناظم الاطباء). رجوع به رِسالة شود.
رساله دارلغتنامه دهخدارساله دار. [ رِ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) کسی که زیر فرمان او رساله بود، به عربی آنرا قائد گویند. (از آنندراج ). سرهنگ و سردار سواران . (ناظم الاطباء). و رجوع به رساله در معنی «فوج سواره ای از سپاه ...» شود.
رساله داریلغتنامه دهخدارساله داری . [ رِ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) فرماندهی و سرداری افواج سواره . (ناظم الاطباء). و رجوع به رساله و رساله دار شود.
چهارسالهلغتنامه دهخداچهارساله . [ چ َ / چ ِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) که چهار سال داشته باشد. که چهار سال بر وی گذشته باشد: اجذاع ؛ چهارساله شدن شتر. ارباع ؛ چهارساله شدن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به چارساله شود.
چارسالهلغتنامه دهخداچارساله . [ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به چهار سال . (ناظم الاطباء).دارای چهارسال . (ناظم الاطباء).
زاهد ششصدهزارسالهلغتنامه دهخدازاهد ششصدهزارساله . [ هَِ دِ ش ِ ص َ هَِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از ابلیس که ششصدهزار سال عبادت حق سبحانه و تعالی میکرد و بسبب انکار به لعنت گرفتار شد. (لطائف اللغه ) : زاهد ششصدهزاران ساله را
ام رسالهلغتنامه دهخداام رساله . [ اُم ْ م ِ رِ ل َ / ل ِ ] (ع اِ مرکب ) کرکس . (از المرصع). رخمه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غیر منصرف است بخاطر علم و مؤنث بودن . (از اقرب الموارد).