رطب اللسانلغتنامه دهخدارطب اللسان . [ رَ بُل ْ ل ِ ] (ع ص مرکب ) ترزبان . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (یادداشت مؤلف ) : پارم به مکه دیدی آسوده دل چو کعبه رطب اللسان چو زمزم بر کعبه آفرین گو. خاقانی .هر کس به وصف اصفهان
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ ] (ع مص ) سپست تر خورانیدن ستور را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سپست دادن . (دهار). || سپست درودن . (تاج المصادر بیهقی ). || رطب خورانیدن قوم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ طَ ] (ع مص ) تر و خشک گفتن . (منتهی الارب ). تر و خشک گفتن . صحیح و ناصحیح گفتن . (ناظم الاطباء).
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رُ / رُ طُ ](ع اِ) علف سبز. گیاه سبز. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گیاه سبز اعم از سبز و علف ، و گروهی گفته اند آن علف سبز است . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رُ طَ ] (ع اِ) خرمای نو. (لغت فرس اسدی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). خرمای تر، رُطَبَة یکی ، و ج ، اَرطاب و این در فارسی با لفظ چیدن مستعمل است .(آنندراج ). خرمایی که تازه و تر باشد و هنوز خشک نشده باشد. (غیاث اللغ
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ ] (ع ص ، اِ) ضد خشک . (از اقرب الموارد). تر. ضد خشک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تر. مقابل خشک . (از لغت محلی شوشترنسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). چیزی که از رطوبت اصلی خود تر باشد یا به خاصیت و تأثیر تر باشد. (غیاث اللغات ). تر. (ترجمان القرآن جرجان
ترزبان شدنلغتنامه دهخداترزبان شدن . [ ت َ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رَطْب اللسان گردیدن . خوش بیان شدن . زبان آور و فصیح شدن . رجوع به ترزبان شود.
ترگویلغتنامه دهخداترگوی . [ ت َ ] (نف مرکب ) شیرین بیان . شیرین سخن . رطب اللسان : شاعر ترگوی شدم لاجرم تری شعرم به جهان شد سمر. سوزنی .و رجوع به تر شود.
تر شدن سخنلغتنامه دهخداتر شدن سخن . [ ت َ ش ُ دَ ن ِ س ُ خ َ ] (مص مرکب ) رَطْب اللسان شدن . شیرین و شیوا شدن سخن : آب شوق از چشم سعدی می رود بر دست و خطلاجرم چون شعر می آید سخن تر می شود. سعدی .و رجوع به تر و ترکیبات آن شود.
تر داشتنلغتنامه دهخداتر داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) تازه و آبدار کردن . - تر داشتن زبان ؛ رطب اللسان : تا زبان دارم زیبد که زبان به ثنا گفتن او دارم تر. فرخی .روز و شب پیش همه خلق زبان به ثنا گفتن او
ترزبان گردیدنلغتنامه دهخداترزبان گردیدن . [ ت َ زَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رَطْب اللسان شدن . خوش بیان گردیدن . زبان آور گردیدن : سرداران قلعه همگی در یک جا جمع شده بذکر... با یکدیگر ترزبان گردیدند. (تاریخ گلستانه ). فرستادگان عبدالعلیخان ترزبان گردیده بعرض مطالب پرداخته . (تاری
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ ] (ع مص ) سپست تر خورانیدن ستور را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سپست دادن . (دهار). || سپست درودن . (تاج المصادر بیهقی ). || رطب خورانیدن قوم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ طَ ] (ع مص ) تر و خشک گفتن . (منتهی الارب ). تر و خشک گفتن . صحیح و ناصحیح گفتن . (ناظم الاطباء).
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رُ / رُ طُ ](ع اِ) علف سبز. گیاه سبز. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گیاه سبز اعم از سبز و علف ، و گروهی گفته اند آن علف سبز است . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رُ طَ ] (ع اِ) خرمای نو. (لغت فرس اسدی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). خرمای تر، رُطَبَة یکی ، و ج ، اَرطاب و این در فارسی با لفظ چیدن مستعمل است .(آنندراج ). خرمایی که تازه و تر باشد و هنوز خشک نشده باشد. (غیاث اللغ
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ ] (ع ص ، اِ) ضد خشک . (از اقرب الموارد). تر. ضد خشک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تر. مقابل خشک . (از لغت محلی شوشترنسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). چیزی که از رطوبت اصلی خود تر باشد یا به خاصیت و تأثیر تر باشد. (غیاث اللغات ). تر. (ترجمان القرآن جرجان
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ ] (ع مص ) سپست تر خورانیدن ستور را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سپست دادن . (دهار). || سپست درودن . (تاج المصادر بیهقی ). || رطب خورانیدن قوم را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رَ طَ ] (ع مص ) تر و خشک گفتن . (منتهی الارب ). تر و خشک گفتن . صحیح و ناصحیح گفتن . (ناظم الاطباء).
رطبلغتنامه دهخدارطب . [ رُ / رُ طُ ](ع اِ) علف سبز. گیاه سبز. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گیاه سبز اعم از سبز و علف ، و گروهی گفته اند آن علف سبز است . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).