رفضلغتنامه دهخدارفض . [ رَ ] (ع اِ) یا رَفَض . آب اندک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). باقی آب در مشک . (مهذب الاسماء). اندکی از آب یا شیر. (از اقرب الموارد). || قوت . ج ، رِفاض . (اقرب الموارد). || (ص ) ابل رفض ؛ شتران به چراگذاشته شده با راعی . و کذلک ابل رَفَض . (ناظم الاطباء) (منتهی الا
رفضلغتنامه دهخدارفض . [ رَ ] (ع مص ) گذاشتن و انداختن چیزی . در لسان العرب آمده گذاشتن و پراگندن . (از اقرب الموارد). ماندن و ترک دادن و انداختن چیزی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گذاشتن و ترک دادن . (غیاث اللغات ). رها کردن و انداختن چیزی را. (از کشاف زمخشری ). دست برداشتن
رفضلغتنامه دهخدارفض . [ رَ ف َ ] (ع ص ) یا رَفض : ابل رفض ؛ شتران به چراگذاشته شده با راعی و کذلک ابل رَفض . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آب اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شترمرغان پراکنده و متفرق . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
رفضلغتنامه دهخدارفض . [ رِ ] (ع اِ) شتران بند بر پای و به چرا گذاشته شده با راعی . (از اقرب الموارد).
رفضدیکشنری عربی به فارسیعدم تصويب , رد , بي ميلي , تقبيح , مذمت , سرپيچي , روگرداني , ابا , امتناع , استنکاف , خود داري , پهن وکوتاه , کلفت وکوتاه , سرزنش , منع , جلوگيري , سرزنش کردن , نوک کسي را چيدن(داراي بيني) سربالا , خاموش کردن (سيگار)
رفدلغتنامه دهخدارفد. [ رَ ] (اِخ ) نام ستاره ٔ کوچکی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کلمه ٔ ربعو کلمه ٔ تنین در علم صور کواکب نفائس الفنون شود.
رفدلغتنامه دهخدارفد. [ رَ ] (ع اِ) کاسه ٔ بزرگ که در آن شیر دوشند. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رفتلغتنامه دهخدارفت . [ رَ ] (ع مص ) خرد و مرد کردن . (مصادراللغه ٔ زوزنی ). شکستن و ریزه ریزه نمودن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). شکستن و ریزه ریزه نمودن . (آنندراج ). || شکسته شدن . (ناظم الاطباء). شکسته و ریزه ریزه گردیدن (لازم ). (آ
رفتلغتنامه دهخدارفت . [ رَ ] (مص مرخم ، اِمص ) رفتن . (ناظم الاطباء). ذهاب . عمل رفتن . مقابل آمدن : هر رفتی آمدی دارد. (یادداشت مؤلف ) : که دارد پی و تاب افراسیاب مرا رفت باید چو کشتی بر آب . فردوسی .ترا رفت باید به فرمان شاه <b
رفضةلغتنامه دهخدارفضة. [ رُ ف َ ض َ ] (ع ص ) رجل قبضة رفضة؛ مردی که می گیرد چیزی را و می ماند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آنکه چیزی را می گیرد و می ماند. (از آنندراج ).
قبضة رفضةلغتنامه دهخداقبضة رفضة. [ ق ُ ب َ ض َ رُ ف َ ض َ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) رجل ٌ قُبَضَةٌ رُفَضَة، مرد گیرنده ٔ زود رهاکننده . (ناظم الاطباء).
رفضةلغتنامه دهخدارفضة. [ رُ ف َ ض َ ] (ع ص ) رجل قبضة رفضة؛ مردی که می گیرد چیزی را و می ماند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آنکه چیزی را می گیرد و می ماند. (از آنندراج ).
مترفضلغتنامه دهخدامترفض . [ م ُ ت َ رَف ْ ف ِ ] (ع ص ) برشاشیده و پریشان شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). پریشان و متفرق و پراکنده و پاشیده . (ناظم الاطباء). || شکسته گردنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). شکسته و شکافته شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفض شود.
مسترفضلغتنامه دهخدامسترفض . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرفاض . رودبار و وادی وسیع و فراخ شده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استرفاض شود.
مرفضلغتنامه دهخدامرفض .[ م َ ف ِ ] (ع اِ) آن قسمت از وادی و دره که سیل بسمت آن سرازیر میگردد. ج ، مَرافض . (از اقرب الموارد).
مرفضلغتنامه دهخدامرفض . [ م ُ رَف ْ ف َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از ترفیض .رجوع به ترفیض شود. || شی ٔ مرفض ؛ پریشان و متفرق . (منتهی الارب ). پراکنده . (از اقرب الموارد).
ترفضلغتنامه دهخداترفض . [ ت َ رَف ْ ف ُ ] (ع مص ) برشاشیده و پریشان شدن . (منتهی الارب ). پراکنده و پریشان شدن . (از ناظم الاطباء). || تفرق و جاری شدن اشک . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || رفتن . || شکسته گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تکسر و تبدد. (اقرب الموارد) (المنجد).