ریواسلغتنامه دهخداریواس . [ری ] (اِ) نام رستنی . ریباس . (ناظم الاطباء). ریواج .ریباج . ریویج . ریباس . ریوا. ریونج . ریواص . ریویز. (یادداشت مؤلف ). به معنی ریواج است که رستنی مشهور باشد. (برهان ) (از آنندراج ). گیاهی از تیره ٔ ترشکها (هفت بندها) که گونه ٔ خوراکی ریوند چینی است . ساقه های هو
ریواسفرهنگ فارسی عمیدگیاهی علفی و پایا با ساقههای نازک، سفید و ترشمزه که مصرف خوراکی دارد؛ چکری؛ زرنیله.
ریواسفرهنگ فارسی معین(اِ.) گیاهی است با ساقة سفید و برگ های بزرگ و پهن ، مزة ترش دارد و دارای مقدار زیادی ویتامین C می باشد.
روائسلغتنامه دهخداروائس . [ رَ ءِ ] (ع ص ، اِ) اعلای رودبارها و واحد آن رَئیسة است . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). الروائس من الاودیة؛ اعالیها. (معجم متن اللغة). جاهای بلند از وادیها. || ابری که پیش پیش رود و واحد آن رَئیسة است . (از اقرب الموارد). الروائس من السحب ؛ المتقدمة. (معجم متن
روازلغتنامه دهخدارواز. [ رَ ] (اِ) بمعنی روار است که خدمتکار زندانیان باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ). مصحف زَوار است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به زَوار شود.
رواشلغتنامه دهخدارواش . [ رَ ] (اِ) رواج . (فرهنگ شعوری ) (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) : چو ارباب صنعت که ماهر شوندهمی بایدش کار خود را رواش .؟ (از شعوری ).
روایشلغتنامه دهخداروایش . [ رَ ی ِ ] (اِمص ) رواج فروش اسباب و متاعهای باقیمت که بسهولت فروخته شوند. (ناظم الاطباء). روایی و سهولت در فروش امتعه و اثاث پرقیمت . (از اشتینگاس ).
ریواسیجانلغتنامه دهخداریواسیجان . [ ری ] (اِخ ) دهی از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان . دارای 390 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سرکان و قنات تأمین می شود. محصول عمده ٔ آنجا غلات و صیفی و اقسام میوه و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir
راس ریواسلغتنامه دهخداراس ریواس . (اِ مرکب ، اتباع ) از الفاظ مترادف است نظیر تورت مرت و خردمرد. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 7). اشیاء کوچک و جزئی . مقدار نامعین و اندک . (از فرهنگ اشتینگاس ص 563). در
ریواسیجانلغتنامه دهخداریواسیجان . [ ری ] (اِخ ) دهی از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان . دارای 390 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سرکان و قنات تأمین می شود. محصول عمده ٔ آنجا غلات و صیفی و اقسام میوه و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir
دریواسلغتنامه دهخدادریواس . [ دَ ری ] (اِ مرکب ) گردبرگرد در بود. (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). چارچوب در.(جهانگیری ) (آنندراج ). چارچوب در خانه . (برهان ). چهارچوب در. گرد بر گرد در باشد یعنی چوبهای در را محکم دارد بعضی آن را چهارچوبه خوانند. (صحاح الفرس ). آن چوب که در گرداگرد در و دیوار زده باشن
راس ریواسلغتنامه دهخداراس ریواس . (اِ مرکب ، اتباع ) از الفاظ مترادف است نظیر تورت مرت و خردمرد. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 7). اشیاء کوچک و جزئی . مقدار نامعین و اندک . (از فرهنگ اشتینگاس ص 563). در
پریواسلغتنامه دهخداپریواس . [ پْری / پ ِ ] (اِخ ) مرکز ولایت اردش بر کنار رود اووز . سکنه ٔ آن 7230 تن و در 608 هزارگزی جنوب شرقی پاریس واقع است .
دریواسفرهنگ فارسی عمیدچهار طرف در خانه؛ چهارچوبه که در را میان آن کار میگذارند؛ چهارچوب در: ◻︎ درواز و دریواس فروگشت و برآمد / بیم است که یکبار فرود آید دیوار (رودکی: لغتنامه: دریواس).