زعملغتنامه دهخدازعم . [ زَ ع ِ ] (ع ص ) شِواء زَعم ؛ بریانی بسیار چرب زود جاری شونده بر آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زعملغتنامه دهخدازعم . [ زَ ] (ع اِمص ) پذرفتاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پذیرفتاری . پایندانی . کفالت . (فرهنگ فارسی معین ). || مهتری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مهتری . سروری . (فرهنگ فارسی معین ).
زعملغتنامه دهخدازعم . [ زَ ] (ع مص ) زعامة. (ناظم الاطباء). به عهده گرفتن . قبول کردن . کفالت کردن . پایندانی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). ضامن و پذیرفتار گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد ). || مهتر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گمان بردن و دانستن چنین و تهمت کردن . (
زعملغتنامه دهخدازعم . [ زَ زِ / زُ ] (ع اِ) گفتار حق یا باطل و دروغ (ضد) و بیشتر در آنچه در او شک و شبهه است گفته شود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به فتح و ضم افصح است بمعنی گمان و ظن . (غیاث ). گفتار حق باشد یا باطل و دروغ ، لیکن به فتح و ضم ّ حرف
زعملغتنامه دهخدازعم . [ زَ ع َ ] (ع مص ) طمع کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). امید داشتن و حرص نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
جهملغتنامه دهخداجهم . [ ج َ هَِ ] (ع ص ) روی ترش و زشت ، گویند هو جهم الوجه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جَهْم شود.
جهملغتنامه دهخداجهم . [ ج َ ] (ع مص ) روی ترش کردن . (تاج المصادر). ترش رویی کردن . (منتهی الارب ). روبرو شدن با کسی با رویی ترش و عبوس .(اقرب الموارد). ناخوش آمدن . (المصادر زوزنی ). || (ص ) روی ترش و زشت . (منتهی الارب ). گویند هو جهم الوجه . (منتهی الارب ). رجوع به جَهِم شود. || عاجز ضعیف
زحملغتنامه دهخدازحم . [ زَ ] (ع مص ) انبوهی کردن و بدوش برزدن . (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 257) (تاج المصادربیهقی ) (کنز اللغة) (کشف اللغات ). انبوهی کردن و تنگی نمودن . (آنندراج ): زحمه زحماً و زحاماً؛ انبوهی کرد او را و تنگی نمود. (از منتهی الارب ). «زحم
زعماءلغتنامه دهخدازعماء. [ زُ ع َ] (ع اِ) ج ِ زعیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سران . رؤسا. مهتران . پذرفتاران . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ازحضرت ملک مثالی به تاش فرستاد و خطابی که زعمای لشکر و سپهداران ملک را بودی باطل گردانید.
زعموملغتنامه دهخدازعموم . [ زُ ] (ع ص ) درمانده به سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، زعامیم . (اقرب الموارد).
زعمیلغتنامه دهخدازعمی . [ زُ می ی ] (ع ص ) کذاب و صادق . ضد است . (اقرب الموارد). کاذب و صادق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
زعماءلغتنامه دهخدازعماء. [ زُ ع َ] (ع اِ) ج ِ زعیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سران . رؤسا. مهتران . پذرفتاران . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ازحضرت ملک مثالی به تاش فرستاد و خطابی که زعمای لشکر و سپهداران ملک را بودی باطل گردانید.
زعموملغتنامه دهخدازعموم . [ زُ ] (ع ص ) درمانده به سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، زعامیم . (اقرب الموارد).
زعمیلغتنامه دهخدازعمی . [ زُ می ی ] (ع ص ) کذاب و صادق . ضد است . (اقرب الموارد). کاذب و صادق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
متزعملغتنامه دهخدامتزعم . [ م ُ ت َ زَع ْ ع ِ ] (ع ص ) دروغ بربندنده و کاذب گوینده . (آنندراج ). آن که دروغ برمی بندد و دروغ می گوید و دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزعم شود.
مزعملغتنامه دهخدامزعم . [ م َ ع َ ] (ع اِ) کاری که بر آن اعتماد نباشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || جای طمع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). مطمع. (اقرب الموارد). || جای شک . (ناظم الاطباء).
مزعملغتنامه دهخدامزعم . [ م ُ ع ِ] (ع ص ) امیدوار. || آزمند. || فرمانبردار. || کار دست داده . || شیر جوشیدن گرفته . || زمینی که اول گیاه آن برآمده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
تزعملغتنامه دهخداتزعم . [ ت َ زَ ع ع ُ ] (ع مص ) دروغ بربستن و کاذب گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تکذب . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || به تکلف زعامت بر خود بستن و خود را زعیم دانستن . (از متن اللغة).