زغال سنگلغتنامه دهخدازغال سنگ . [ زُ س َ ](اِ مرکب ) زغالی که نتیجه ٔ تفحیم انساج و اعضای گیاهان بسیار قدیم در قشر طبقات زمین است . این زغال چون تحت فشار طبقات ارضی قرار گرفته سختی زیادتری نسبت به انواع دیگر زغالها یافته و خود دارای اقسام متعدد است . زغال سنگ در ایجاد حرارت منازل و تولید انرژی و
زغال سنگفرهنگ فارسی عمیدجسم سیاه و براق شبیه زغال چوب و کربنداری که از بقایای درختانی که قرنهای متمادی در اعماق زمین ماندهاند تشکیل گردیده و به عنوان سوخت در کارخانهها به کار میرود؛ زغال معدنی؛ حجر موسی.
زغال سنگفرهنگ فارسی معین( ~. سَ) (اِمر.) جسمی است سیاه و براق با درصد بالایی از کربن خالص که از بقایای درختان و گیاهانی که قرن ها پیش در زیرزمین مانده اند تشکیل می شود.
زغاللغتنامه دهخدازغال . [ زُ ] (اِ) انگِشت که فحم نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 334). انگشت و چوب سوخته ٔ که پیش از آنکه کاملاً بسوزد آن را خاموش کرده باشند. (ناظم الاطباء). زگال . (برهان ). زگال . ژگال . شگال . شگار. چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انسا
زیغاللغتنامه دهخدازیغال . (اِ) قدح بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 326) (اوبهی ). قدح و پیاله ٔ بزرگ را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی به پیش لاله به کف بر نهاده به زیغال .<p class=
جغاللغتنامه دهخداجغال . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو واقع در 20هزارگزی شمال خاوری سیه چشمه و 3500 گزی شمال خاوری راه ارابه رو امامقلی کندی . کوهستانی و سردسیر و هوای آن سالم است <span
زغالفرهنگ فارسی عمیدجسم سخت و سیاهرنگی که از سوختن بافتهای گیاهی و حیوانی ایجاد میشود و حاوی مقدار زیادی کربن است؛ انگِشت؛ آلاس.
زیغالفرهنگ فارسی عمیدقدح؛ پیاله؛ قدح شرابخوری: ◻︎ شِکُفت لاله، تو زیغال بِشکُفان که همی / به دورِ لاله به کف برنهاده بهْ، زیغال (رودکی: ۵۰۴).
خاک زغال سنگلغتنامه دهخداخاک زغال سنگ . [ ک ِ زُ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زغال سنگی که از پرویزن بدر آمده باشد و نظایر آن . خرده ٔ زغال سنگ .
معدن زغال سنگلغتنامه دهخدامعدن زغال سنگ . [ م َ دَ ن ِ زُ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان جام است که در بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع است و 700 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زغاللغتنامه دهخدازغال . [ زُ ] (اِ) انگِشت که فحم نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 334). انگشت و چوب سوخته ٔ که پیش از آنکه کاملاً بسوزد آن را خاموش کرده باشند. (ناظم الاطباء). زگال . (برهان ). زگال . ژگال . شگال . شگار. چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انسا
زغالفرهنگ فارسی عمیدجسم سخت و سیاهرنگی که از سوختن بافتهای گیاهی و حیوانی ایجاد میشود و حاوی مقدار زیادی کربن است؛ انگِشت؛ آلاس.
خاکه زغاللغتنامه دهخداخاکه زغال . [ ک َ / ک ِ زُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرده ٔ انگشت . ریزه ٔ زغال .
زغاللغتنامه دهخدازغال . [ زُ ] (اِ) انگِشت که فحم نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 334). انگشت و چوب سوخته ٔ که پیش از آنکه کاملاً بسوزد آن را خاموش کرده باشند. (ناظم الاطباء). زگال . (برهان ). زگال . ژگال . شگال . شگار. چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انسا
پل زغاللغتنامه دهخداپل زغال . [ پ ُ ل ِ زُ] (اِخ ) نام موضعی در دره ٔ چالوس کنار راه طهران به چالوس میان ماکارود و چالوس در 190300 گزی طهران .
ازغاللغتنامه دهخداازغال . [ اِ ] (ع مص ) گمیز راندن شتر دفعةً دفعةً. بول انداختن شتر دفعه دفعه . (منتهی الارب ). انداختن اشتر بول را. (تاج المصادر بیهقی ). || ریختن آب و مانند آن . || دانه دادن مرغ بچه را. (منتهی الارب ). || خون بیرون جهانیدن زخم و ضرب از جراحت . (از منتهی الارب ). انداختن طعن