زغیدهلغتنامه دهخدازغیده . [ زَ دَ / دِ ] (ص ) بمعنی افشرده و فشارده باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
جغدیلغتنامه دهخداجغدی . [ ج ُ ] (اِخ ) اسم یکی از قلاع بجنورد است . زراعت آن آبی و از چشمه مشروب میشود. هوایش معتدل است . چهار خانوار سکنه دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 250). دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع
جغدیلغتنامه دهخداجغدی . [ ج ُ ] (حامص ) چون جغد بودن . دارای خوی و خصال و رفتار جغد بودن . جغدآسائی . مانندگی به جغد.
آزغیدهلغتنامه دهخداآزغیده . [ زُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) صاحب صحاح الفرس این صورت را ضبط کرده و بدان معنی خشم آلوده داده است ، و ظاهراً مصحف آرغده یا ارغنده است .