زندیانیلغتنامه دهخدازندیانی . [زَ دَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زندیا که از قرای نسف است . (انساب سمعانی ).
زندگانیفرهنگ فارسی عمید۱. زنده بودن؛ زیستن حیات.۲. (اسم) عمر؛ حیات.۳. (اسم) آنچه به زندگی جمعیِ انسانها بستگی دارد.
زندگانیلغتنامه دهخدازندگانی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) اسم مصدر از زنده (زیستن )، پهلوی «زندکیه » ، گیلکی «زندگی » . زنده بودن .حیات . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). معروف . (آنندراج ). حیات . (ناظم الاطباء). زنده بودن . زیستن . حیات . (فرهنگ فارسی معین ). زیست . حی
جریده ٔ زندانیانلغتنامه دهخداجریده ٔ زندانیان . [ ج َ دَ / دِ ی ِ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ). دفتری که اسامی زندانیان در آن ثبت میشد، دوسیه ، پرونده از زندانیان : گفت بزندان تو اندر، بسیار کس هست که کشتن بر وی واجب است ... و بجریده ٔ زندانیان ن
معمای زندانیprisoner's dilemmaواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در نظریة بازی که نشان میدهد چرا دو نفر با وجود رفتار کاملاً عقلایی و بهرغم آنکه همکاری به نفع آنها است، با یکدیگر همکاری نمیکنند