زیرهلغتنامه دهخدازیره . [ رَ / رِ ] (اِ) مقابل رویه . جزء زیرین کفش که از سوئی با کف و از سوئی با زمین مماس شود. وبه ندرت بمعنی آستر و بطانه نیز آرند. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). || آهنگی است در موسیقی .
زیرهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی علفی و یکساله، با ساقههای سبز، برگهای بریدۀ باریک، گلهای سفید کوچک، و تخمهای ریز و معطر که به عنوان چاشنی غذا و دارو مصرف میشود.⟨ زیرهٴ رومی: (زیستشناسی) = کراویا
زیرهلغتنامه دهخدازیره .[ رَ / رِ ] (اِ) تخمی است معروف که به عربی کمون خوانند، بهترین آن زیره ٔ کرمانی است و گوشت بزان کرمان به از بلاد دیگر است که اغلب به زیره چرند. معجونی که جزو اعظم آن زیره باشدمعجون کمونی خوانند. (آنندراج ) (از انجمن آرا). کمون . تخم گیا
جیرهلغتنامه دهخداجیره . [ رَ / رِ ] (اِ) طعام راتبه . (غیاث اللغات ). راتبه ٔ هر روز که بمردم فوج و غیره دهند. (آنندراج ). مقدار محدود و معین از مواد غذایی که روزانه یا هفتگی یا ماهیانه یا سالانه بکسی دهند، مقابل مواجب که نقدینه است ومقابل علیق . (یادداشت مرح
جیرةلغتنامه دهخداجیرة. [ ج َ ی َ رَ ] (ع اِ) ج ِ جار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). همسایگان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). رجوع به جار شود.
زپرهلغتنامه دهخدازپره . [ زَ پ َ رَ / رِ ] (اِ) سیماب و جیوه . (ناظم الاطباء) (شعوری ). رجوع به زاوق شود.
زیرهموندگانsubassemblageواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از دستساختهها که بر فعالیت مشخص گروهی از مردمان دورۀ باستان دلالت دارد
شاه زیرهلغتنامه دهخداشاه زیره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) زیره ٔ بزرگ . (برهان قاطع) (آنندراج ). || نام کرویا است که آن را کراویه و نانخواه خوانند و زیره ٔ رومی همان است . (برهان قاطع). زیره ٔ کرمانی است که کمون نامند. زیره ٔ رومی . کراویا. کراویه . نانخواه . کمون .
زیره آبلغتنامه دهخدازیره آب . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کنایه از فریب دادن است . (گنجینه ٔ گنجوی ) : نبینی که در گرمی آفتاب حرام است بر زیره جز زیره آب . نظامی .رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زیره جیگلغتنامه دهخدازیره جیگ . [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش شاهپور است که در شهرستان خوی واقع است و 205 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ده زیرهلغتنامه دهخداده زیره . [ دِه ْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کاشان . واقع در 39هزارگزی جنوب خاوری کاشان . دارای 460 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span cla
زیره آب دادنلغتنامه دهخدازیره آب دادن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) فریب دادن و وعده ٔ دروغ نمودن ، چه زیره را بوعده ٔ آب فریب داده پرورش دهند. (از فرهنگ رشیدی ). کنایه از فریب دادن و وعده ٔ دروغ کردن . (آنندراج ) : زیره آبی دادشان گیتی و ای
زیره آبلغتنامه دهخدازیره آب . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کنایه از فریب دادن است . (گنجینه ٔ گنجوی ) : نبینی که در گرمی آفتاب حرام است بر زیره جز زیره آب . نظامی .رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زیره جیگلغتنامه دهخدازیره جیگ . [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش شاهپور است که در شهرستان خوی واقع است و 205 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زیرهموندگانsubassemblageواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از دستساختهها که بر فعالیت مشخص گروهی از مردمان دورۀ باستان دلالت دارد
دزیرهلغتنامه دهخدادزیره . [ دِ رِ ] (اِخ ) دختر فرانسوا کلاری تاجر حریرفروش مارسی (فرانسه )که نخست محبوب ناپلئون بناپارت بود سپس زن برنادوت و ملکه ٔ سوئد گردید. وی قهرمان رمان «دزیره » بقلم «آن ماری سلینکو» است که به فارسی هم ترجمه شده است .
دزیرهلغتنامه دهخدادزیره . [ دِ رِ ] (اِخ ) دختردیدیه پادشاه لمبارها و نخستین زوجه ٔ شارلمانی که در سال 771 م . مطلقه شد.
خزیرهلغتنامه دهخداخزیره . [ خ َ رَ ] (ع اِ) قسمی از آش و آبگوشت . (ناظم الاطباء). اردهاله از شیر و روغن . (زمخشری ). سبوساب . (مجمل اللغة). سبوسابه . (یادداشت بخط مؤلف ).
شاه زیرهلغتنامه دهخداشاه زیره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) زیره ٔ بزرگ . (برهان قاطع) (آنندراج ). || نام کرویا است که آن را کراویه و نانخواه خوانند و زیره ٔ رومی همان است . (برهان قاطع). زیره ٔ کرمانی است که کمون نامند. زیره ٔ رومی . کراویا. کراویه . نانخواه . کمون .