سدادلغتنامه دهخداسداد. [ س َ ] (ع مص ) راست شدن . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ). راست شدن قول . (المصادر زوزنی ). راست و درست شدن . (غیاث ) (از اقرب الموارد). راستی و درستی در کردار و گفتار. (غیاث ) (منتهی الارب ). راستی . (مهذب الاسماء) (ربنجنی ). محکمی . استواری :</
سدادلغتنامه دهخداسداد. [ س ِ ] (ع اِ) سربند شیشه . (منتهی الارب ). آنچه بدان چیزی استوار کنند. (دهار). آنچه سر شیشه بدان سخت کنند. (مهذب الاسماء).- سداد الثغر ؛ بند کردن راه درآمد دشمن .(منتهی الارب ).- سداد من عوز و سداد من عیش ؛ چیزی
سدادلغتنامه دهخداسداد. [ س ُ ] (ع اِ) مرضی است که به آن منفذ بینی و سینه بسته شود. (آنندراج ) (غیاث ). گرفتگی بینی . (مهذب الاسماء). بیمارئی است که به بینی استوار شود و صاحب آن دم زدن نتواند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
دهانۀ قیفیfull shadowed laneواژههای مصوب فرهنگستاندهانهای که در هنگام شروع لچکی پهلوگاه، بعد از تکمیل لچکی ورود پدید آید
دهانۀ نیمهقیفیpartial shadowed laneواژههای مصوب فرهنگستاندهانهای که در هنگام شروع لچکی پهلوگاه، قبل از تکمیل لچکی ورود پدید آید
پیشدادلغتنامه دهخداپیشداد. (اِخ ) لقب هوشنگ پسر سیامک پادشاه داستانی ایران : بدانکه پادشاهان عجم را اگرچه همه نسل ایشان بهوشنگ و کیومرث باز شود برین طبقه اند [ و نسق ] برین سان : طبقه ٔ پیشدادیان .. طبقه ٔ کیانیان ... طبقه ٔ اشکانیان .. و طبقه ٔ ساسانیان ، و اول نام پیشدادبر هوشنگ افتاد از جهت
پیشدادلغتنامه دهخداپیشداد. (ن مف مرکب ) ازپیش داده . داده ٔ از قبل . || سابق در عدل . عادل . (برهان ). کسی که در پیش قانون گذارد ودادگری کرد. || اول کس را نیز گویند که تظلم بر حاکمی کند. (برهان ). || حاکمی که اول به غور مظلوم برسد. (برهان ). دادگر نخست . رجوع به پیشداد در معنی لقب هوشنگ شود. ||
سدادةدیکشنری عربی به فارسیدو شاخه , چوب پنبه , سربطري , توپي , جلوگيري کننده , بادريچه بستن , باچوب پنبه بستن
سداد ابی جرابلغتنامه دهخداسداد ابی جراب . [ س ِ دُ اَ ج ِ ] (اِخ ) جایگاهی است در جانب فرودین عقبه ٔ منی پائین قبور بر جانب راست ِ رونده بطرف منی منسوب به ابوجراب عبداﷲبن محمدبن عبداﷲبن حارث بن امیة اصغر. (از معجم البلدان ).
تسدیدفرهنگ فارسی عمید۱. استوار کردن.۲. راستودرست کردن؛ راست گردانیدن.۳. کسی را بهصواب و سداد راهنمایی کردن.
سددلغتنامه دهخداسدد. [ س َدَ ] (ع اِمص ) درستی و راستی در کردار و گفتار، و آن مقصور از سداد است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عرجیلغتنامه دهخداعرجی . [ ع َ ] (اِخ ) شاعری از امویان معاصر ولیدبن یزید. و او راست بیت معروف :أضاعونی و أی فتی أضاعوالیوم کریهة و سداد ثغر.(یادداشت مؤلف ).
سداد ابی جرابلغتنامه دهخداسداد ابی جراب . [ س ِ دُ اَ ج ِ ] (اِخ ) جایگاهی است در جانب فرودین عقبه ٔ منی پائین قبور بر جانب راست ِ رونده بطرف منی منسوب به ابوجراب عبداﷲبن محمدبن عبداﷲبن حارث بن امیة اصغر. (از معجم البلدان ).
سدادةدیکشنری عربی به فارسیدو شاخه , چوب پنبه , سربطري , توپي , جلوگيري کننده , بادريچه بستن , باچوب پنبه بستن
اسدادلغتنامه دهخدااسداد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَدّ. || ضربت علیه الارض بالاسداد؛ طرق بر آن بند کرده شد. (منتهی الارب ).
اسدادلغتنامه دهخدااسداد. [ اِ ] (ع مص ) صواب طلب کردن . سداد خواستن . طلب کردن صواب را. (منتهی الارب ). صواب خواستن . (زوزنی ). || بصواب و راستی رسیدن . (منتهی الارب ). صواب یافتن . || صواب گفتن .
انسدادلغتنامه دهخداانسداد. [ اِ س ِ ] (ع مص ) بسته شدن و بند گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بسته شدن . (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ). || (اِمص ) بندآمدگی و گرفتگی و سدشدگی و بسته شدن راه . پ (از ناظم الاطباء). بستگی . (یادداشت مؤلف ) <span class="hl"