سرجنبانلغتنامه دهخداسرجنبان . [ س َ جُم ْ ] (نف مرکب ) که سر تکان دهد. که سر خویش بجنباند. رجوع به سر جنباندن شود. || در تداول عامه ، رئیس . بزرگ . زعیم . متنفذ. صاحب نفوذ. (یادداشت مؤلف ).
سرجنبانفرهنگ مترادف و متضادبانی، رئیس، رکن، رهبر، سرخیل، سردسته، سرسلسله، سرکرده، سلسلهجنبان، قاید، مهتر قوم
معوقلغتنامه دهخدامعوق . [ م ُع ْ وِ ] (ع ص ) مرد خوابناک سرجنبان . || گرسنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شلخفلغتنامه دهخداشلخف . [ ش ِل ْ ل َ ] (ع ص ) مضطرب خلقت . سرجنبان . (ناظم الاطباء). مضطرب خلقت . لغتی است در سلحف . (منتهی الارب ). سِلَّحف . (اقرب الموارد). رجوع به شلحف شود.