سرغوغالغتنامه دهخداسرغوغا. [ س َ غ َ / غُو ] (اِ مرکب ) سرفتنه و آن کسی باشد که باعث و بانی فتنه و غوغا و آشوب گردد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : و جماعتی از بنی تمیم با ایشان بودند و سرغوغای سیستان گشته بودند. (تاریخ سیستان ). چون
سرفتنهلغتنامه دهخداسرفتنه . [ س َ ف ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) سرغوغا. (ناظم الاطباء). مهتر آشوبگران . کسی که درفتنه گری و آشوب از همه پیش افتاده است : شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای چشم بد دور که سرفتنه ٔ خوبان شده ای .<br
مغافصهلغتنامه دهخدامغافصه . [ م ُ ف َ ص َ / ف ِ ص ِ ] (از ع ، مص ) مغافصة. به ناگاه گرفتن : ایزدتعالی دیده ٔ دلهای ما را به کحل بیداری و هشیاری روشن می دارد تا از مغافصه ٔ قهر او متنبه می باشیم . (مرزبان نامه ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || (ق ) ناگهان . ناگهان
حشملغتنامه دهخداحشم . [ ح َ ش َ ] (ع اِ) خدمتکاران . (زمخشری ) (دهار). جیش . جند. (منتهی الارب ). لشکر. خدمتکاران خاص . (زمخشری ). خدمتکار. (محمودبن عمر ربنجنی ). پس روان . (دهار). ملتزمین رکاب . عیال و قرابت و چاکران مرد و کسان وی از اهل و همسایگان که بجهت وی غضب کنند بر دیگران . واحد و جمع