سرقفلیلغتنامه دهخداسرقفلی . [ س َ ق ُ ] (اِ مرکب ) چیزی که از کرایه دار سوای کرایه ٔ حویلی یا دوکان بگیرند و آن مزد گشودن قفل است که داخل کرایه نیست . (آنندراج ). حقی که بازرگان و کاسب نسبت به محلی پیدا میکند بجهت تقدم در اجاره ، شهرت ، جمعآوری مشتری و غیره . (فرهنگ فارسی معین ). حق آب و گل . ح
سرقفلیفرهنگ فارسی عمیدپولی که کسی به کس دیگر بدهد تا خانه یا دکانی را که در اجارۀ اوست به وی واگذار کند.
سرقفلیفرهنگ فارسی معین(سَ قُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) حق پیشه و کسب با سرقفلی واگذار می شود و اجاره ای هم تعیین می گردد ومالک نمی تواند بدون تسویه حساب سرقفلی ملک خود را بفروشد.
سرادارلغتنامه دهخداسرادار. [ س َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) در زبان کنونی «سرای دار» (از: سرای + دار (دارنده )) به خادم منازل بزرگ و مؤسسات اطلاق میشود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کسی را گویند که خدمت دارالشفا کند و به احوال بیماران بپردازد. (برهان ). خدمتکار بیمارستان . (ناظم الاطباء). اسبا
داراییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی رایی، مال، مایملک، مایه، حق، سرمایه، ثروت اموال منقول و غیرمنقول، مِلک، مِلک شخصی، سهم، متصرفات، مایتعلقبه، علاقه، متعلقات، داروندار، مالومنال، دارایی و بدهی، اثاثیه، اسباب، اشیا، چیزها، ابوابجمع، مایتعلقبه مِلک به معنی مستغلات◄ مِلک▼ سرمایهگذاری، کارخانه، دارایی ثابت، ماشین
کسلغتنامه دهخداکس . [ ک ُ ] (اِ) شرمگاه زن . موضع جماع زنان که عربان فرج خوانند. (برهان ). شرم زن . (منتهی الارب ). فرج زن . (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ). موضع جماع در زنان . چوز. نس . (یادداشت مؤلف ) : زین سان که کس تو می خورد خرزه سیرش نکند خیار کاونجک