سریشلغتنامه دهخداسریش . [ س ِ ](اِ) رستنی باشد که در سبزی و تازگی بپزند و با ماست بخورند و بعد از رسیدگی خشک کنند و آرد سازند و کفشگران و صحافان چیزها بدان چسبانند. (برهان ). چیزی که نجار و کمانگر و صحاف و چرم گر بدان چیزها چسبانند.و آن را از ماهی و پوست خام سازند. (رشیدی ). پت . (لغتنامه اسد
سریشلغتنامه دهخداسریش . [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خواشید بخش ششتمد شهرستان سبزوار. سکنه آن 397 تن و آب آن از قنات است . محصول آن غلات ، پنبه ، میوه جات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
سریشفرهنگ فارسی عمیدگیاهی از تیرۀ سوسنیها، دارای ساقۀ کوتاه، برگهای دراز نوکتیز، گلهای خوشهای و ریشۀ ضخیم که آن را پس از خشک کردن آرد میکنند و برای چسباندن کاغذ و بعضی چیزهای دیگر به کار میبرند.
سیرشلغتنامه دهخداسیرش . [ رَ ] (اِ) حجاب . نقاب . روبنده . خصوصاً روی پوش چین دار سرخ رنگی از پارچه های نفیس که بر سر عروس می اندازند. (ناظم الاطباء): الاختمار؛ سیرش برافکندن خود را. (تاج المصادر بیهقی ).
شرزلغتنامه دهخداشرز. [ ش ِرْ رِ ](اِخ ) کوهی است به بلاد دیلم . (منتهی الارب ). نام کوهی است به بلاد دیلم . و مرزبان ری آنگاه که عتاب بن ورقاء ری را بگشاد به کوه شرز کشید. (یادداشت مؤلف ).
شرزلغتنامه دهخداشرز. [ ش َ ] (ع اِ) نظر فیه اعراض کنظر المعادی و المبغض . (یادداشت مؤلف ). نگاهی که در آن اعراض باشد چون نگاه دشمن و بغض دارنده .
شرزلغتنامه دهخداشرز. [ ش َ ] (ع اِمص ) درشتی و سختی . (منتهی الارب ). غلظت و شدت . (از اقرب الموارد): عذاب شرز؛ عذاب شدید. (یادداشت مؤلف ). || توانایی . (منتهی الارب ). قوت . (از اقرب الموارد). || هلاکت . و منه : رماه اﷲ بشرزة؛ ای بهلکة. || (ص ) سخت . (منتهی الارب ).
سریشتنلغتنامه دهخداسریشتن . [ س ِ ت َ ] (مص ) سرشتن . تخمیر کردن . خمیر کردن : ز کس سخن چه نیوشم حدیث خوش چه سرایم تنور گرم نبینم فطیرها چه سریشم .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 653).
سریشملغتنامه دهخداسریشم . [س ِ ش ُ ] (اِ) دو قسم بود یکی آنچه از پوست گاو و گاومیش گیرند و دیگر آنچه از شکم ماهی برآرند و آنر بتازی غراءالسمک و اول را غراءالجلود خوانند. (آنندراج ). دو نوع است یکی را از پوست گاو سازند و یکی را ازشکم ماهی برآرند و هر دو در چسبندگی معروف . (انجمن آرا). سریش که ب
سریشمفرهنگ فارسی عمیدمادهای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی بهدست میآید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره میشود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار میرود.
چریشلغتنامه دهخداچریش . [ چ ِ ] (اِ) چرش . سریش . برواق . بروق . بوته ٔ سریش . سیراس خنثی . خنثی . تیقلیش . رجوع به سریش و چرش شود.
ثرطلغتنامه دهخداثرط. [ ث َ / ث َ رَ ] (ع اِ) (ظَ . معرب سریش ) سریش . (از منتخب و صراح ) (غیاث اللغة). سریش کفشگران . || سرگین . ج ، ثروط.
شریسلغتنامه دهخداشریس . [ ش َ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از سریش فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به سریش شود.
سریش کردنلغتنامه دهخداسریش کردن . [ س ِ ک َدَ ] (مص مرکب ) چسباندن . بهم وصل کردن : کز دوبال سریش کرده نشدهیچ طرار جعفر طیار.سنایی .
سریشتنلغتنامه دهخداسریشتن . [ س ِ ت َ ] (مص ) سرشتن . تخمیر کردن . خمیر کردن : ز کس سخن چه نیوشم حدیث خوش چه سرایم تنور گرم نبینم فطیرها چه سریشم .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 653).
سریشملغتنامه دهخداسریشم . [س ِ ش ُ ] (اِ) دو قسم بود یکی آنچه از پوست گاو و گاومیش گیرند و دیگر آنچه از شکم ماهی برآرند و آنر بتازی غراءالسمک و اول را غراءالجلود خوانند. (آنندراج ). دو نوع است یکی را از پوست گاو سازند و یکی را ازشکم ماهی برآرند و هر دو در چسبندگی معروف . (انجمن آرا). سریش که ب
سریشمفرهنگ فارسی عمیدمادهای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی بهدست میآید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره میشود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار میرود.