سمویلغتنامه دهخداسموی . [ س َ / س َ م َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به اسم شی ٔ. (آنندراج ). منسوب به اسم . (ناظم الاطباء).
شمولغتنامه دهخداشمو. [ ش ُ م ُوو ] (ع اِمص ) رفعت . بلندی .(ناظم الاطباء). علو. بلندی . عز. (یادداشت مؤلف ).
شمولغتنامه دهخداشمو. [ ش ُ م ُوو ] (ع مص ) بلند شدن امر کسی . (منتهی الارب ). بالا گرفتن کار. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). بلند شدن . (دهار). (یادداشت مؤلف ). || تکبر کردن . (یادداشت مؤلف ).
سمولغتنامه دهخداسمو. [ س َ] (اِ) تره ٔ دشتی و آن سبزی باشد که طعام خورند. (برهان ) (آنندراج ) (اوبهی ) (فرهنگ رشیدی ) : تا سمو سر برآورید از دشت گشت زنگارگون همه لب کشت . رودکی .هر یکی کاردی ز خان برداشت تا برند از سمو طعامک چ