سه خوانلغتنامه دهخداسه خوان . [ س ِ خوا / خا ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) جماعتی هستند که به اب و ابن و روح القدس قایل اند و دعوی پیروی حضرت مسیح کنند وآنان را سه خوانا گویند. (آنندراج ). قومی از نصاری که سه خدا میخوانند خدای عز و جل ، عیسی و مریم علیهماالسلام . (غیاث
ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
سههشتوجهی سهگوشهای، سههشت وجهی سهگوشtrigonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← سههشتوجهی
سیه پیسهلغتنامه دهخداسیه پیسه . [ ی َه ْ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) سیاه پیسه . آنکه خال سفید و لکه سفید داشته باشد : این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی گیرد و نه هال .ناصرخسرو.
شه شهلغتنامه دهخداشه شه . [ ش َه ْ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه شاه که در اصطلاح شطرنج آنرا کش گویند : گفت شه شه وآن شه کبر آورش یک به یک شطرنج برزد بر سرش .مولوی .
چهلغتنامه دهخداچه . [ چ َه ْ ] (اِ) مخفف چاه است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : موکشان برلب چه آرد زودنیز نه بان کند نه ویل و نه وای . خسروی .هر بزرگی که سر از طاعت تو بازکشیدسرنگون گشت ز منظر به چه سیصد باز. <p c
صحرالغتنامه دهخداصحرا. [ ص َ ] (از ع ، اِ) صحراء. دشت . ج ، صحراوات ، صحاری . (مهذب الاسماء). دشت هموار. گشادگی فراخ بی گیاه . بیابان . بر. هامون . زمین هموار و فراخ . اراجیح . بجدة. بریة. تیر. جبار. جَبّان . جبانة. جَرَد. مَلا. (منتهی الارب ) : بر که و بالا چو جه
سهلغتنامه دهخداسه . [ س ِ ] (عدد، ص ، اِ) ترجمه ٔ ثلاث . (آنندراج ) (ترجمان القرآن ). عدد توصیفی . (ناظم الاطباء). علامت آن [ 3 ] است . دو بعلاوه یک . (ناظم الاطباء) : میلا و منی ای فغ و استاد توأم من پیش آی و سه بوسه ده و م
سهلغتنامه دهخداسه . [ س ُه ْ / س َه ْ ] (ع اِ) کون . مقعد. سرین .(ناظم الاطباء). سرین یا حلقه ٔ دبر. (منتهی الارب ).
دباسهلغتنامه دهخدادباسه . [ دَب ْ با س َ ] (اِ) دواسه . حلوایی باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
دبوا د کرانسهلغتنامه دهخدادبوا دکرانسه . [ دُ بو آ دُ س ِ ] (اِخ ) ادموند لوئی آلکسی . ژنرال و مرد سیاسی فرانسه . متولد به سال 1747 و متوفی به سال 1814.
دبوسهلغتنامه دهخدادبوسه . [ دَ س َ ] (اِخ ) شهر کوچکی است میان بخارا وسمرقند و دبوسی نسبت بدانجاست و عده ای از علما بدین شهر منسوبند. رجوع به دبوس و دبوسی و دبوسیه شود.
دبوسهلغتنامه دهخدادبوسه . [ دَ س َ / س ِ ] (اِ) خانه ٔ زیر کشتی یا پس کشتی یاانبار کشتی . خانه ٔ پس کشتی . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). دبوس . (ناظم الاطباء). خانه ٔ کشتی . (برهان ). نام منزلی از جهاز کشتی در زیر عرشه که زن ناخدا وحرم اهل جهاز در آن نشینند
کاسهلغتنامه دهخداکاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) ظرفی باشد که چیزی در آن خورند. (برهان ). ناجود و قدح و جام و ساغر و پیاله و دوری و طبقچه ٔ بزرگ و یا کوچک مسین و یا چوبین و یا گلین و بادیه و قدح چینی بزرگ و کوچک و هرظرفی که در آن چیزی خورند. (ناظم الاطباء). ظرف مدو