سوتاملغتنامه دهخداسوتام . (ص ) هر چیز کم و اندک و به عربی قلیل خوانند و بزبان طوسی به معنی کوچک و اندک و ناقص آمده است . (برهان ). سخت اندک . (از فرهنگ رشیدی ) : آنچه کرده ست زآنچه خواهد کردسختم اندک نماید و سوتام . فرخی .با گور و آ
سوتامفرهنگ فارسی عمید۱. کم؛ اندک: ◻︎ آنچه کردهست و آنچه خواهد کرد / سختم اندک نماید و سوتام (فرخی: ۲۲۹).۲. کوچک.۳. ناقص.
سوتیامفرهنگ نامها(تلفظ: sutiyām) (در گویش لری سو = نور و تیام = چشمانم) ، روی هم به معنی نور چشمهایم و نور دیدگانم.
شتاملغتنامه دهخداشتام . [ ش َت ْ تا ] (ع ص ) شاتم . دشنام دهنده . (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). بدزبان : بهری خوارج شدند و بهری غالی ... و بهری شتام و لعان و عیاب شدند... (کتاب النقض ص 375).
سپیتاملغتنامه دهخداسپیتام . [ س ِ ] (اِخ ) سپیتامان . نام نهمین پدر زردشت است یعنی جد هشتم او. در مروج الذهب اسبیمان و استیمان و در تاریخ طبری سفمان ضبط شده است . رجوع به مزدیسنا و... تألیف معین و سپیتمان و سپنتمان شود.
تاملغتنامه دهخداتام . (ص ) بمعنی بسیار کم و بغایت اندک . (از برهان ). و رجوع به انجمن آرا و آنندراج و شرفنامه ٔ منیری و فرهنگ جهانگیری و ناظم الاطباءشود. بمعنی اندک بزبان طوس لیکن مشهور سوتام است . (فرهنگ رشیدی ). و آنرا سوتام نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). || ناتوان و ضعیف . (ناظم الاطباء).<
بی خطرلغتنامه دهخدابی خطر. [ خ َ طَ ] (ص مرکب ) بی خوف و بیم . (آنندراج ). || بی ارزش . بی قیمت . بی ارج . بی قدر. بی سنگ . بی وقر : کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان جسمت را چه خطر هر کجا بود یا کند. شاکر خوارزمی .هرکس که شاد نیست بقدر
اندکلغتنامه دهخدااندک . [ اَ دَ ] (ص ، ق ) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است . (آنندراج ) . چیز کم . (ناظم الاطباء). کم . مقابل بیش . بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). یسیر. قلیل . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). یسیر.(دهار). شملول . تافه . طفیف . ت
سختلغتنامه دهخداسخت . [ س َ ] (ص ) هندی باستان ریشه ٔ «سک ، سکنوتی » (توانستن ، قدرت داشتن )، سانسکریت «سکتا» (توانا)، پهلوی «سخت » ، بلوچی «سک » (سخت ، محکم ، استوار)، یودغا «سوکت » گیلکی نیز «سخت » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || (ق ) فراوان و بسیار و غایت و نهایت . (برهان ). بسیار. (جه
چهلغتنامه دهخداچه . [ چ ِ ] (حرف ربط) برای تعلیل آمده است . (ازبرهان ) (از آنندراج ). زیرا. (ناظم الاطباء). به علت اینکه و برای اینکه . (فرهنگ نظام ). ایرا که ، زیرا که ، که از آنکه . برای آنکه . زیرا به علت آنکه . (یادداشت مؤلف ). در صورتی حرف ربط بشمار آید که دو جمله رابهم پیوند دهد و آن