سیالخلغتنامه دهخداسیالخ . [ س َ ل ِ ] (اِ) خارخسک مانندی را گویند سه پهلو که از آهن سازند و بر سر راه دشمن و اطراف قلعه ها ریزند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) : چو با جیش هومان درآویختندسیالخ بمیدان درون ریختند. فردوسی (از آنندراج
سیالخفرهنگ فارسی عمید۱. خارهای فلزی سهپهلو که در جنگها بر سر راه دشمن ریزند؛ خارخسک.۲. (زیستشناسی) = خارخسک
سیالخفرهنگ فارسی معین(سَ لِ) (اِ.) 1 - خارخسک . 2 - خارخسک مانندی سه پهلو که از آهن می سازند و بر سر راه دشمن و اطراف قلعه ها می ریختند.
شالخلغتنامه دهخداشالخ . [ ل ِ ] (اِخ ) پسر قینان بن ارفخشدبن سام بن نوح است و عابر پسر اوست . (برهان قاطع). نام پسر قینان بن ارفخشدبن سام بن نوح (ع ) است و هود نبی (ع ) پسر او بود. (آنندراج ) (تاریخ سیستان ص 42). نام پسر ارفخشد و جد ابراهیم . (ناظم الاطباء) (
سالخلغتنامه دهخداسالخ . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ)جرب شتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مار نر سیاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || اسود سالخ . نوعی مار که کشنده تر از همه ٔ انواع مار است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سالیخلغتنامه دهخداسالیخ . (اِ) چوبی باشد که بر سر آن چند زنجیر کوتاه تعبیه کنند و بر سر هر زنجیر گویی از فولاد نصب سازند. (حاشیه ٔ راحة الصدور راوندی بنقل فرهنگ فولرس ص 505) : این ملطفه ها در میان چوبی نهادند و سالیخ وار توز کمان برپوشی
سالیخفرهنگ فارسی عمیدنوعی سلاح با دستۀ چوبی که بر سر آن چند زنجیر و بر سر هر زنجیز چند گوی فولادی نصب شده است.
خارخسکفرهنگ فارسی عمیدگیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سهپهلو بهاندازۀ نخود و شاخههایی که بر روی زمین میخوابد؛ سیالخ؛ سهکوهک؛ سکوهنچ؛ شکوهنج؛ جسمی.