شارسانلغتنامه دهخداشارسان . (اِ مرکب ) مخفف شارستان . شهرستان . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) : برآورد پرمایه ده شارسان شد آن شارسانها کنون خارسان . فردوسی .ز داد و دهش وز خرید و فروخت تو گفتی همی شارسان برفروخت . <p class="
شارسانلغتنامه دهخداشارسان . (اِخ ) باغی بزرگ در دومنزلی اورگنج به خوارزم دیده شده بدین نام یعنی چارچمن که از هر خیابانی که می رفتی به حوضی رسیدی و باز چهار خیابان دیگر و بدین صورت تا آخر. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). و رجوع به چارچمن شود.
شارسانلغتنامه دهخداشارسان . (اِخ ) نام کتابی است از فرزانه بهرام بن فرهاد پارسی که موسوم است به چهار چمن . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). و رجوع به شارستان و شارستان چهارچمن شود.
شارسانفرهنگ فارسی عمیدشهرستان: ◻︎ برآورد پرمایه ده شارسان / شد آن شارسانها کنون خارسان (فردوسی۲: ۱۹۰۸)، ◻︎ یکی شارسانی برآورد شاه / پر از برزن و کوی و بازارگاه (فردوسی۵/۵ حاشیه).
شارسانفرهنگ فارسی معین(رْ) (اِ.) = شارستان : 1 - قسمت اصلی شهر که دیوار گرداگرد آن است و ارگ درون آن واقع است . 2 - شهرستان .
شورسانلغتنامه دهخداشورسان . (اِ مرکب ) مخفف شورستان . شوره ستان . نمک زار. (یادداشت مؤلف ). شوره زار. زمین شوره . شوره کات .
شورسانلغتنامه دهخداشورسان . (اِخ ) در شواهد زیر ظاهراً مراد شوره زارهای میان مسکن نعمان بن منذر (حیره ) و مدائن است : که از کشور شورسان بود مرزکسی خاک او را ندانست ارز. فردوسی .ره شورسان تا در طیسفون زمین خیره شد زیر نعل اندرون .
کارسانلغتنامه دهخداکارسان . (اِ مرکب ) در شعر بمعنی کارستان است . (ناظم الاطباء). رجوع به کارستان شود.محل ّ کار. جائی که در آن کار پیدا شود : چنین تا بیامد بدان شارسان که قیصر ورا خواندی کارسان . فردوسی .به پیش اندر آمد یکی خارسان <b
خارسانلغتنامه دهخداخارسان . (اِ مرکب ) خارستان . این کلمه مرکب از خار و سان است چون بیمارسان بمعنی بیمارستان و شارسان بمعنی شارستان . رجوع به فرهنگ شاهنامه ٔ ولف شود، خارستان : خردمند مردم از آن شارسان گزیده بهامون یکی خارسان .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج <span
کارسانفرهنگ فارسی عمید١. ‹کرسان› ظرف چوبی یا گلی برای قرار دادن نان یا غذای دیگر در آن؛ صندوق چوبی یا گلی.٢. کارگاه؛ کارستان؛ محل کار: ◻︎ به نزدیک دریا یکی شارسان / پیافگند و شد شارسان کارسان (فردوسی۴: ۱۸۸۶).
شهرستانفرهنگ فارسی عمید۱. بخشی از یک استان، شامل شهر و توابع آن.۲. ‹شارستان، شارسان› [قدیمی] = شارستان
بیمارسانلغتنامه دهخدابیمارسان . (اِ مرکب ) بیمارستان که بعربی دارالشفاء خوانند. (برهان ). بیمارستان بود و آن را مارسان و مارستان نیز گویند و بتازی دارالشفاء خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). مخفف بیمارستان . (رشیدی ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : بسا شارسان گشت بیمارسان