خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسخر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تسخر
/tasxar/
معنی
ریشخند؛ استهزا: ◻︎ گر لطیفی زشت را در پی کند / تسخری باشد که او بر وی کند (مولوی: ۱۹۸).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. استهزا، ریشخند، مسخره
۲. استهزا کردن، ریشخند کردن، مسخره کردن
دیکشنری
quip, ridicule, scoff
-
جستوجوی دقیق
-
تسخر
واژگان مترادف و متضاد
۱. استهزا، ریشخند، مسخره ۲. استهزا کردن، ریشخند کردن، مسخره کردن
-
تسخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: تَسَخُّر] [قدیمی] tasxar ریشخند؛ استهزا: ◻︎ گر لطیفی زشت را در پی کند / تسخری باشد که او بر وی کند (مولوی: ۱۹۸).
-
تسخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasaxxor ۱. رام گشتن.۲. کار بیمزد کردن.۳. به کار بیمزد گرفتن.۴. ریشخند کردن.
-
تسخر
لغتنامه دهخدا
تسخر. [ ت َ خ َ ] (اِ) مسخرگی و تمسخر باشد. گویند عربی است . (برهان ). مأخوذ از تازی ، استهزاء و بذله ومسخرگی و سخریه . (ناظم الاطباء). بمعنی تَسَخﱡر فارسیان استعمال کرده اند. (شرفنامه ٔ منیری ) : آن دهن کژ کرد و از تسخر بخواندنام احمد را دهانش کژ ب...
-
تسخر
لغتنامه دهخدا
تسخر. [ ت َ س َخ ْ خ ُ ] (ع مص ) به سخره گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فرمان بردار کردن دیگری را ورام کردن و بی مزد کاری گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی مزد کاری را بر دیگری تکلیف کردن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). ||...
-
تسخر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رام شدن . 2 - بی مزد کار کردن .
-
تسخر
فرهنگ فارسی معین
(تَ سَ خُّ) [ ع . ] (مص م .)مسخره کردن ، ریشخند کردن .
-
تسخر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
quip, ridicule, scoff
-
واژههای مشابه
-
تسخر زدن
لغتنامه دهخدا
تسخر زدن . [ ت َ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب )ریشخند زدن . استهزاء کردن . تمسخر کردن : پر ز سر تا پای ، زشتی وگناه تسخر و خنبک زدن بر اهل راه . مولوی .گفتم زکجایی تو تسخر زد و گفت ای جان نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه . مولوی (دیوان شمس چ فروزانفر ج 5 ص 120...
-
تسخر کردن
لغتنامه دهخدا
تسخر کردن . [ ت َ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسخره کردن . استهزاء کردن . (ناظم الاطباء). ریشخند کردن : بر همه ی ْ تسخر کنان اهل خیربر همه ی ْ کافر دلان اهل دیر. مولوی .و رجوع به تَسخَر و تَسَخﱡر در همین لغت نامه شود.
-
تسخر زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
scoff, jest, quip, ridicule
-
جستوجو در متن
-
متسخر
لغتنامه دهخدا
متسخر. [ م ُ ت َ س َخ ْ خ ِ ](ع ص ) حقیر و خوار شمرنده . || استهزأکننده و مضحکه کننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که ملجاء می کند دیگری را به اطاعت و فرمانبرداری . (ناظم الاطباء) و رجوع به تسخر شود.
-
متل گو
لغتنامه دهخدا
متل گو. [ م َ ت َ ] (نف مرکب ) چربک گو. مستهزی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نوح اندر بادیه کشتی بساخت صد متل گو از پی تسخر بتاخت در بیابانی که چاه آب نیست می کند کشتی چه نادان ابلهی است .مولوی (مثنوی چ خاور ص 181).