شافیلغتنامه دهخداشافی . (اِخ ) (الَ ...) این لقب را، الحاکم ، خلیفه ٔ فاطمی پس از ارجاع سفارت به زرعةبن عیسی بن نسطورس داد.ابن الصیرفی و مقریزی تاریخ اعطای این لقب را سال 401 هَ . ق . دانسته اند و حال آنکه ابن القلانسی آن را سال 397
شافیلغتنامه دهخداشافی . (ع ص ) شفادهنده . (مهذب الاسماء). نجات دهنده از بیماری . تندرستی دهنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). بهبوددهنده . آسانی دهنده . شفابخش . بهبودبخش . صحت دهنده . (آنندراج ). ج ، شفاة. (مهذب الاسماء).- حرز شافی ؛ دعا و بازوبند شفابخش <sp
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
صافیفرهنگ فارسی عمید۱. ظرفی با سوراخهای ریز که در آن برخی از خوردنیها را صاف میکنند یا آب آنها را میگیرند.۲. هر نوع ابزاری که بهوسیلۀ آن مایعی را صاف میکنند.
شافیالغتنامه دهخداشافیا. (اِخ ) از قرای واسط است از نواحی نهر جعفر میان واسط و بصره و نام دیگر آن شیفیا باشد. (از معجم البلدان یاقوت ).
شافیدنلغتنامه دهخداشافیدن . [ دَ ] (مص جعلی ) لغزیدن . سهو کردن . خطا نمودن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 130). اما در جای دیگر دیده نشد.
شافیرلغتنامه دهخداشافیر. (اِخ ) بازار... وآن شهری میباشد که میخاء نبی آن را خطاب میفرماید (میکاه 1 : 11) و اوسیبیوس و هیرونیمس آن را در کوهستانی که در میانه ٔ الوثر و پولیس و اشقلون واقع است دانسته اند، لیکن بعضی برآنند که هما
شافی و کافیلغتنامه دهخداشافی و کافی . [ وَ / ی ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قاطع و بسنده . روشن و مبین و کفایت کننده .- جواب شافی و کافی ؛ پاسخ که قانعکننده باشد و آن پاسخ که طرف را مجاب کند. و رجوع به شافی شود.
درمان کنالغتنامه دهخدادرمان کنا. [ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) شافی و شفادهنده . (ناظم الاطباء). اما در سایر مآخذ دیده نشد.
ابضاعلغتنامه دهخداابضاع . [ اِ ] (ع مص ) بستوه آمدن . || بشوهر دادن زن را. || بضاعت ساختن . چیزی را سرمایه کردن . || سیراب کردن . || رسول را جواب شافی گفتن . || بیان شافی کردن . هویدا کردن کلام . || بضاعت دادن . آخریان فرادادن . (تاج المصادر بیهقی ). چیزی به سرمایه دادن . و در فقه ، دادن مالی
معافیلغتنامه دهخدامعافی . [ م ُ ] (ع ص ) عفوکننده . (غیاث ) (آنندراج ). || عافیت بخش ؛ یا شافی یا کافی یا معافی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع معافی (اِخ ) شود.
شافی و کافیلغتنامه دهخداشافی و کافی . [ وَ / ی ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قاطع و بسنده . روشن و مبین و کفایت کننده .- جواب شافی و کافی ؛ پاسخ که قانعکننده باشد و آن پاسخ که طرف را مجاب کند. و رجوع به شافی شود.
شافیالغتنامه دهخداشافیا. (اِخ ) از قرای واسط است از نواحی نهر جعفر میان واسط و بصره و نام دیگر آن شیفیا باشد. (از معجم البلدان یاقوت ).
شافیدنلغتنامه دهخداشافیدن . [ دَ ] (مص جعلی ) لغزیدن . سهو کردن . خطا نمودن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 130). اما در جای دیگر دیده نشد.
شافیرلغتنامه دهخداشافیر. (اِخ ) بازار... وآن شهری میباشد که میخاء نبی آن را خطاب میفرماید (میکاه 1 : 11) و اوسیبیوس و هیرونیمس آن را در کوهستانی که در میانه ٔ الوثر و پولیس و اشقلون واقع است دانسته اند، لیکن بعضی برآنند که هما
اکتشافیلغتنامه دهخدااکتشافی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به اکتشاف . مربوط به اکتشاف . (فرهنگ فارسی معین ).- گروه اکتشافی (اصطلاح نظامی ) ؛ گروهی که برای کشف اطلاعات درباره ٔ دشمن عمل کنند. (فرهنگ فارسی معین ).- هواپیمای اکتشافی ؛ هواپیمای
روش اکتشافیexplorative methodواژههای مصوب فرهنگستانروشی برونگرایانه که در آن شناخت وضع موجود سرآغاز شناخت آینده است
چاه اکتشافیexploratory well,wildcat wellواژههای مصوب فرهنگستانچاهی که برای دستیابی به مخزنی جدید از نفت یا گاز یا گسترش مرز میدانی که پیشتر بخشی از آن توسعه یافته است در ژرفایی اکتشافنشده یا قلمروی که هنوز وجود مخزن در آن اثبات نشده حفر میشود