شامهلغتنامه دهخداشامه . [ م َ ] (اِ) غشاءنازک . (لغات فرهنگستان ) (فرهنگ فرانسه نفیسی ). شامه یا پوسته : اطراف یاخته را پرده ٔ نازک و محکمی فرامیگیرد که محلولهای بلورین میتوانند از خلال آن نفوذ کنند و گاهی ممکن است ضخامت این پرده زیاد شود و نفوذناپذیر گردد جنس شامه یاخته های گیاهی از مواد گلو
شامهلغتنامه دهخداشامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) مقنعه باشد که آن را زنان بر سر اندازند و آن را سرپوشه و دامنی نیز گویند. (فرهنگ حهانگیری ). مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر کنند. (برهان قاطع). قسمی از چارقد بوده است در قدیم و نظام قاری آن را در دیوان البسه ٔ خود
شامهلغتنامه دهخداشامه . [م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند. دارای 40 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن شلغم و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
سومهلغتنامه دهخداسومه . [ م َ / م ِ ] (اِ) انتها و حد و طرف . (آنندراج ). لغت دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر شود.
سومةلغتنامه دهخداسومة. [ م َ ] (ع اِ) بها. || نشان . علامت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || نشان مرد در حرب . (مهذب الاسماء) (آنندراج ).
شآمةلغتنامه دهخداشآمة. [ ش َ م َ ] (ع مص ) بدفال شدن بر کسان . (از ناظم الاطباء). بدفالی . و بوسیله ٔ «علی » متعدی میشود: شؤم علیهم شآمة؛ بدفالی را برایشان آورد. (از اقرب الموارد).
شآمیةلغتنامه دهخداشآمیة. [ ش َ ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث شآمی . یقال امراءةشآمیة؛ زن شامی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) سختی گرمی آفتاب و خط و ارتفاع آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پاره ای از ابر بزرگ . || قطره . (منتهی الارب ). || بارانی است که بیک جای برسد و بیک جای نر
شامعلغتنامه دهخداشامع. [ م ِ ] (ع ص ) مرد لاغ و بازیگر و خندنده . (از منتهی الارب ). اء شامع أنت أم جاد. (از اقرب الموارد).
شامهگانmeningeواژههای مصوب فرهنگستانپردههای مغز که داخل جمجمه و داخل مجرای مهرهای را آستر کنند و مغز تیره را در برگیرند
شامه سنجلغتنامه دهخداشامه سنج . [ م َ / م ِ س َ] (اِ مرکب ) دستگاهی است که برای اندازه گیری حداقل یعنی در آستانه ٔ مطلق احساس بکار رود. (روانشناسی تربیتی دکتر سیاسی ص 96).
بی شامگیلغتنامه دهخدابی شامگی . [ شام ْ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) (از: بی + شامه + گی ) عدم شامه . (یادداشت مؤلف ). حالت کسی که حس بویایی ندارد. رجوع به شامه شود.
شامه سنجلغتنامه دهخداشامه سنج . [ م َ / م ِ س َ] (اِ مرکب ) دستگاهی است که برای اندازه گیری حداقل یعنی در آستانه ٔ مطلق احساس بکار رود. (روانشناسی تربیتی دکتر سیاسی ص 96).
شامه ٔ ششلغتنامه دهخداشامه ٔ شش . [ م َ ی ِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) غشاء جنب . (لغات فرهنگستان ). غشاء جنب ریه . جلد غشاء داخلی سینه .
حسین صاحب الشامهلغتنامه دهخداحسین صاحب الشامه . [ ح ُ س َ ن ِ ح ِ بُش ْ شا م َ ] (اِخ ) رجوع به حسین بن زکرویه شود.
قرشامهلغتنامه دهخداقرشامه . [ ق ِ م َ ] (ع اِ) باشه . (منتهی الارب ). باشق . (اقرب الموارد). || جانورکی است . (منتهی الارب ).
ابوشامهلغتنامه دهخداابوشامه . [ اَ م َ ] (اِخ ) شهاب الدین عبدالرحمن بن اسماعیل بن ابراهیم بن عثمان دمشقی مقدسی مقری و نحوی و مورخ و ادیب و فقیه شافعی . پدروی اسماعیل به بیت المقدس میزیست و سپس به دمشق شد ومولد ابوشامه بدمشق است به سال 596 هَ . ق . یا <span clas
واشامهلغتنامه دهخداواشامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) باشامه . روپاک . سرانداز. مقنعه . واشام . معجر : از آن پس داد وی رانامه ٔ ویس همان پیراهن و واشامه ٔ ویس . (ویس و رامین ).ز زلفینت مرا ده یادگاری ز
نرم شامهلغتنامه دهخدانرم شامه . [ ن َ شا م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) ام الرقیق . سومین پرده ٔ مغز. (لغات فرهنگستان ).