شبشتلغتنامه دهخداشبشت . [ ش ِ ب ِ] (ص ) به معنی شبست آمده است چه در فارسی سین بی نقطه و نقطه دار به هم تبدیل می یابند. (از برهان ). گران و بغیض بود. (صحاح الفرس ) (فرهنگ نظام ) : حاکم آمد یکی بغیض و شبشت ریشکی گنده و پلیدک و زشت . معروفی .
شبشتفرهنگ فارسی عمید= شبست: ◻︎ حاکم آمد یکی به غیض و شبشت / ریشکی گنده و پلیدک و زشت (معروفی: شاعران بیدیوان: ۱۴۰).
شبستلغتنامه دهخداشبست . [ ش ِ ب ِ ] (ص ) چیزی را گویند که بر طبع گران و ناخوش آید. (برهان قاطع). گران و بغیض بود. (فرهنگ نظام ) : پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گوربر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی . ناصرخسرو.رجوع به شبشت شود.
شبستلغتنامه دهخداشبست . [ ش ِ ب ِ ] (ص ) چیزی را گویند که بر طبع گران و ناخوش آید. (برهان قاطع). گران و بغیض بود. (فرهنگ نظام ) : پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گوربر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی . ناصرخسرو.رجوع به شبشت شود.
ثقیللغتنامه دهخداثقیل . [ ث َ ] (ع ص ) گران . وزین . سنگین .مقابل خفیف ، سبک . گران سنگ . گران به وزن . || گران جان . آنکه صحبت وی را ناخوش دارند. (منتهی الارب ). خَلنفَع. ناکس . شبشت . شبست . دهلب : چون بخواند نامه ٔ خود آن ثقیل داند او که سوی زندان شد رحیل .<
رشتلغتنامه دهخدارشت . [ رِ ] (مص مرخم ) رشتن و ریسیدن . (ناظم الاطباء) (برهان ). || (ن مف ) مخفف رشته که معمولاً در اول آن اسم یا کلمه ای بیاید: دست رشت و...- پای رشت ؛ آنچه با پای رشته شده باشد. (یادداشت مؤلف ).- چرخ رشت ؛ که با چرخ
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن حسن معروفی بلخی . از شعرای قرن چهارم است . مولد او به بلخ بود. و مداحی ابوالفوارس عبدالملک بن نوح بن نصربن احمد سامانی و امیر بواحمد خلف بن احمد سجزی صفاری می کرد و صحبت رودکی دریافته و او معروفی را بگرویدن به آل فاطمه وصیت کرده است