شتللغتنامه دهخداشتل . [ ش َ ] (ع اِ) نام گیاهی است که نهال آن را مانند یک درخت از جایی به جایی دیگر برند. نهال جوان . (از دزی ج 1 ص 727). رجوع به شتلة شود.
شتللغتنامه دهخداشتل . [ ش َ ت َ ] (اِ) مخفف شتلی . آن قسمت از زری که از قمار برده باشند و به حاضران مجلس دهند. (از برهان ). آنچه حریف برده از برد خود به حضار مجلس قمار دهد. در فرهنگ اظفری این لغت ترکی ضبطشده است . (فرهنگ نظام ). دستخوش . دست لاف : تلاش کام ندارم ب
شتلفرهنگ فارسی عمیدپولی که قمارباز پس از بردن پول حریف بهرسم انعام به صاحبخانه یا به دیگران میدهد.
شتلفرهنگ فارسی معین(شَ تَ) (اِ.) = شتلی : پولی که قمارباز پس از بردن ، به صاحب خانه یا دیگران به رسم انعام می دهد.
ستللغتنامه دهخداستل . [ س َ ] (اِ) ظرفی بزرگ با یک دسته که دوسوی آن بدو سوی ظرف پیوسته است . رجوع به سطل شود.
شتلدرلغتنامه دهخداشتلدر. [ ش َ ت َ دَ ] (اِخ ) اشتلدر. نام رودی است از رودهای شمال غربی هند.سلطان محمود در سفر خود به هند که از شمال هند قصد حمله داشته از این رود و چند رود مهم دیگر عبور کرده است : از رودهای سیحون و جیلم و... شتلدر گذر کرد [ محمود ] . (ترجمه ٔ تاریخ یمی
شتلملغتنامه دهخداشتلم . [ ش ُ ت ُ ل ُ ] (اِ) مخفف اشتلم . درشتی کردن بغیر موقع و بیجا. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لاف و گزاف : ای گشته برای تو موافق انجم گشتی چو به جود شهره نزد مردم از گردش این زمانه ٔ پرشتلم نامت نشود ز دفتر هستی گم .انور
شتلولغتنامه دهخداشتلو. [ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارس کنار بخش پل دشت شهرستان ماکو. دارای 181 تن سکنه ، آب آن از قره سو و محصول آن غلات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
شتلةلغتنامه دهخداشتلة. [ ش َ ل َ ] (ع اِ) روییدنی که از جایی برکنند تا جایی دیگر کارند، چون سبزه و جز آن . (از محیط المحیط).- شتلةالسم ؛ گیاه دافع سموم .- شتلة قرنفل ؛ نام درختی است .- شتلةالقطن ؛ علف پنبه
شطللغتنامه دهخداشطل . [ ش َ طَ ] (معرب ،اِ) معرب شتل . چون جماعتی قمار بازند و کسی که در میان ایشان خالی نشسته باشد پس قماربازانی که از حریف خود نقد ستانند چیزی به آن مرد که خالی نشسته است می دهند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به شتل شود.- شطل بر ؛ که شتل برد.
شتلغتنامه دهخداشت . [ ش َ ] (اِ) مخفف شتل است و آن زری باشد که در آخر قمار به حاضران دهند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). مخفف شتل است که در قمارخانه متعارف است . (از فرهنگ سروری ) : آنچه او برده است نپاید در دست یا مجاهز ببرد یا شت اقران باشد.<p class="a
انعامفرهنگ مترادف و متضاد۱. احسان، بخشش، پاداش، جایزه، خلعت، دهش، صله، عطا، عطیه، هبه، هدیه ۲. شاگردانگی ۳. شتل، شتلی
بورکفرهنگ فارسی عمیدپولی که قمارباز پس از بردن پول حریف بهرسم انعام به دیگران میدهد؛ شتل: ◻︎ ندانم تو از وی چه بردی ولیکن / کنار جهان پرگهر شد ز بورک (اثیرالدین اخسیکتی: مجمعالفرس: بورک).
شتلدرلغتنامه دهخداشتلدر. [ ش َ ت َ دَ ] (اِخ ) اشتلدر. نام رودی است از رودهای شمال غربی هند.سلطان محمود در سفر خود به هند که از شمال هند قصد حمله داشته از این رود و چند رود مهم دیگر عبور کرده است : از رودهای سیحون و جیلم و... شتلدر گذر کرد [ محمود ] . (ترجمه ٔ تاریخ یمی
شتلم کردنلغتنامه دهخداشتلم کردن . [ ش ُ ت ُ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اشتلم کردن . رجوع به شتلم و اشتلم کردن شود.
شتلملغتنامه دهخداشتلم . [ ش ُ ت ُ ل ُ ] (اِ) مخفف اشتلم . درشتی کردن بغیر موقع و بیجا. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لاف و گزاف : ای گشته برای تو موافق انجم گشتی چو به جود شهره نزد مردم از گردش این زمانه ٔ پرشتلم نامت نشود ز دفتر هستی گم .انور
شتلولغتنامه دهخداشتلو. [ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارس کنار بخش پل دشت شهرستان ماکو. دارای 181 تن سکنه ، آب آن از قره سو و محصول آن غلات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
کابشتللغتنامه دهخداکابشتل . [ ب ِ ت َ ] (اِخ ) از سانسکریت کاپشتلا یکی از مواضع واقع در میانه ٔ هندوستان طبق سنگهت . (تحقیق ماللهند بیرونی ص 153 سطر 11).
هشتللغتنامه دهخداهشتل . [ هََ ت َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان آمل که دارای 500 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ هراز و محصول عمده اش برنج ، جو،حبوب و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
توقشتللغتنامه دهخداتوقشتل . [ ] (اِخ ) نام طبیبی هندی که کتابی بنام صد درد و صد دواو کتاب التوهم فی الامراض و العلل او را به عربی ترجمه کرده اند. (ابن ندیم از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 121 شود.