شتلملغتنامه دهخداشتلم . [ ش ُ ت ُ ل ُ ] (اِ) مخفف اشتلم . درشتی کردن بغیر موقع و بیجا. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لاف و گزاف : ای گشته برای تو موافق انجم گشتی چو به جود شهره نزد مردم از گردش این زمانه ٔ پرشتلم نامت نشود ز دفتر هستی گم .انور
شتلم کردنلغتنامه دهخداشتلم کردن . [ ش ُ ت ُ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اشتلم کردن . رجوع به شتلم و اشتلم کردن شود.
شتلم کردنلغتنامه دهخداشتلم کردن . [ ش ُ ت ُ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اشتلم کردن . رجوع به شتلم و اشتلم کردن شود.
شتلم کردنلغتنامه دهخداشتلم کردن . [ ش ُ ت ُ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اشتلم کردن . رجوع به شتلم و اشتلم کردن شود.
اشتلملغتنامه دهخدااشتلم . [ اُ ت ُ ل ُ ] (اِ) بمعنی تندی وغلبه و زور و تعدی کردن باشد بر کسی و بزور چیزی گرفتن . (برهان ). قهر و غلبه و تعدی و زور : نیارد دگر موج غم اشتلم فتد رخت عقل ار به گرداب خم . ظهوری (از فرهنگ نظام ).غالباً ب
اشتلمفرهنگ فارسی عمید۱. زور؛ ستم.۲. پرخاش و هیاهو؛ دادوفریاد؛ تندی: ◻︎ کُردی خرکی به کعبه گم کرد / در کعبه دوید و اشتلم کرد (نظامی۳: ۳۸۰).۳. لاف زدن؛ رجزخوانی.
اشتلمفرهنگ فارسی معین(اُ تُ لُ) (اِ.) 1 - گرفتن چیزی به زور. 2 - لاف زدن . 3 - تندی ، خشونت . 4 - ظلم ، زور.