شجاعلغتنامه دهخداشجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) نام محلی در کنار راه تبریز به جلفا میان دره ٔ دیز و جلفا در 122000 گزی تبریز. (یادداشت مؤلف ).
شجاعلغتنامه دهخداشجاع . [ ش َ / ش ِ/ ش ُ ] (ع ص ) دلیر و پردل در شداید و مخاوف . ج ، شِجعان و شَجعان و شِجاع و شُجَعاء و شَجعة یا شِجعة یاشُجعَة و شَجَعَة. (منتهی الارب ). ولی دو کلمه ٔ آخر اسم جمع باشند. (از اقرب الموارد) <s
شجاعلغتنامه دهخداشجاع . [ ش َ / ش ُ ] (ع اِ) مار. مار نر. نوعی از مار کوچک . ج ، شَجعان یا شِجعان . (منتهی الارب ). مار. (اقرب الموارد). نوعی از مار. (ناظم الاطباء). || مار شکم . (منتهی الارب ). بیماری (یرقان ) که در شکم باشد. (از اقرب الموارد).- <span cl
شجاعلغتنامه دهخداشجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) (شاه ...) سلطان جلال الدین ابوالفوارس ، شاه شجاع ممدوح حافظ. رجوع به شاه شجاع شود.
شجاعلغتنامه دهخداشجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن اسلم بن محمدبن شجاع مکنی به ابوکامل . ریاضی دان مصری که از فضلای عصر خود به شمار میرود. رجوع به کشف الظنون و تاریخ الحکماء القفطی ص 211، 233، 170 و
شجاعیلغتنامه دهخداشجاعی . [ ش ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به شجاع که نام اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
شجاعیلغتنامه دهخداشجاعی . [ ش ُ ] (اِخ ) ابونصر محمدبن محمودبن محمدبن علی شجاع سرخسی معروف به سره مرد. محدث شافعی و فاضل و پرهیزگار و در مذهب شافعی بسیار متعصب بود و در مدافعه از آن اهتمام داشت . وی در ذیحجه ٔ سال 534 هَ . ق . در سن هشتادوشش سالگی در سرخس درگذ
سجاحلغتنامه دهخداسجاح . [ س َ ] (اِخ ) بنت الحارث بن سوید تمیمیة متنبیة. نام زنی متنبیة که در کذب بدان مثل زنند و گفته اند: اکذب من سجاح . (منتهی الارب ). نام زنی از بنی تمیم ، او دعوی نبوت و نزول وحی کرد. جمعی انبوه از او متابعت کردند، شاعری در حق او و مسیلمه ٔ کذاب گفته :والت سجاح و وال
شجاعیلغتنامه دهخداشجاعی . [ ش ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به شجاع که نام اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
شجاعیةلغتنامه دهخداشجاعیة. [ ش ُ عی ی َ ] (ع اِ) نام درهمی است که در عهد عضدالدوله دیلمی رایج بوده است . (از تاریخ الحکماء قفطی ص 148).
شجاعتلغتنامه دهخداشجاعت . [ ش َ / ش ِ / ش ُ ع َ ] (از ع ، اِمص ) (مأخوذ از شجاعة عربی ) دلیر شدن در کارزار. صفتی است از صفات اربعه ٔ جمیله که حد وسط است بین تهور و جبن . دلاوری . دل داری . دلیری . صاحب بأس . (یادداشت مؤلف )
شجاعتیلغتنامه دهخداشجاعتی . [ ش َ / ش ِ / ش ُ ع َ ] (حامص ) بهادری و دلاوری . جرأت . دلیری . پردلی و تهور. (ناظم الاطباء).
شجاعةلغتنامه دهخداشجاعة. [ ش َ / ش ِ / ش ُ ع َ ] (ع مص ) پردلی و دلیری نمودن . (از منتهی الارب ). دلیر شدن . (المصادر زوزنی ). صرامة. (تاج المصادر بیهقی ). در تداول علماء اخلاق ، هیأتی است قوه ٔ غضبیه را که میانه و واسطه باشد
شجاعیلغتنامه دهخداشجاعی . [ ش ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به شجاع که نام اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
شجاع آبادلغتنامه دهخداشجاع آباد. [ ش ُ ] (اِخ ) دهکده ٔ کوچکی است از بخش شهداد شهرستان کرمان که دارای 15 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
شجاع خوارزمیهلغتنامه دهخداشجاع خوارزمیه . [ ش ُ ع ِ خوا / خا رَ می ی َ ] (اِخ ) نام مادر خلیفه المتوکل علی اﷲ است . وی در سال 248 هَ . ق . درگذشته است . (مجمل التواریخ و القصص ص 361) (اعلام النساء ج <
شاه شجاعلغتنامه دهخداشاه شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) فرزند مبارزالدین محمدبن امیر مظفربن منصوربن پهلوان حاجی است .53 سال عمر کرد و 25 سال سلطنت نمود و در سال 786 هَ . ق . درگذشت . حافظ شیرازی در تاریخ
ابوشجاعلغتنامه دهخداابوشجاع . [ اَ ش ُ ] (اِخ ) بویه جد سلاطین آل بویه . صاحب حبیب السّیر گوید که نسب بویه به بهرام گور اتّصال می یابد و حمداﷲ مستوفی آبا و اجداد او را تا بهرام در قلم آورده و ابوعلی مسکویه در تجارب الامم مرقوم کلک صحت رقم گردانیده که ملوک دیالمه از اولاد یزدجرد شهریارند و پدر ای
ابوشجاعلغتنامه دهخداابوشجاع . [ اَ ش ُ ] (اِخ ) کمال الدین زنجانی . او پس از عزل قوام الدین وزارت رکن الدین بن ارسلان بن طغرل بن ملکشاه داشت و وزیری نیکوخصال و عادل بود و پس از دو سال وزارت راندن درگذشت . رجوع به ص 386 حبط ج 1 و
ابوشجاعلغتنامه دهخداابوشجاع . [ اَ ش ُ ] (اِخ ) روذراوری . محمّدبن الحسین بن محمّدبن عبداﷲبن ابراهیم همدانی ملقب به ظهیرالدین مؤیدالدوله صفی امیرالمؤمنین . او یکی از وزرای بنی عباس و از صلحاء و علماء روزگار خویش بود. و در فقه و حدیث و نحو و تاریخ تصانیف نافعه دارد. وی را ذیلی است بر تجارب الام
فردالشجاعلغتنامه دهخدافردالشجاع . [ ف َ دُش ْ ش ُ] (اِخ ) نام کوکبی است . (آنندراج ). فرد یا فردالشجاع کوکبی است . (از اقرب الموارد). رجوع به فرد شود.