شرفیلغتنامه دهخداشرفی . [ ش َ رَ ] (اِخ ) سعیدبن سیدقرشی ، منسوب به شرف در مصر، محدث است . (منتهی الارب ).
شرفیلغتنامه دهخداشرفی . [ ش َ رَ ] (اِخ ) عتیق بن احمد....منسوب به شرف در مصر، محدث است . (از منتهی الارب ).
شرفیلغتنامه دهخداشرفی . [ ش َ رَ ] (اِخ ) علی بن ابراهیم ضریر فقیه . منسوب است به شرف (در مصر). (منتهی الارب ).
شرفیلغتنامه دهخداشرفی . [ ش َ رَ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن محمد شرفی . خطیب قرطبه منسوب به شرف که موضعی است به اشبیلیة. (از منتهی الارب ).
شرفیلغتنامه دهخداشرفی . [ ش َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به شرف که جایی است در مصر. (از انساب سمعانی ). || منسوب است به شرف که مکانی است در اندلس . (از انساب سمعانی ).
شریفیلغتنامه دهخداشریفی . [ ش َ ] (اِخ ) بلخی ، معروف به صاحب . از گویندگان قرن نهم هجری قمری و از حاضران جوکی میرزا بود و اشعاری در مدح فرمانروایان بدخشان دارد. بیت زیر او راست :قیامت است قدت گر بود قیامت راست ز قامت تو به عالم قیامتی برخاست . (از قاموس الاعلام ت
شریفیلغتنامه دهخداشریفی . [ ش َ ] (اِخ ) مشهدی ، امیر شریفی . از سادات مشهد و از نسل سیدشریف جرجانی و از گویندگان و موسیقی دانان قرن دهم هجری قمری بود. قطعه ٔ زیر از اوست :بس که سیل غمت از دیده دمادم گذردروز هجر تو مرا چون شب ماتم گذردلاله روید ز زمینی که از آنجا گذرم بس که خون
شریفیلغتنامه دهخداشریفی . [ ش َ ] (حامص ) بزرگواری . مجد. || سیادت . (یادداشت مؤلف ). سید علوی بودن : او شریفی می کند دعوی سردمادر او را که می داند که کرد. مولوی .رجوع به شریف شود. || (ص نسبی ) از انتساب شریف و اسم اجدادی است . (از
شگرفیلغتنامه دهخداشگرفی . [ ش َ / ش ِ گ َ ] (حامص ) خوبی . نیکویی . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) : همه روز این شگرفی بودکارش همه عمر این روش بود اختیارش . نظامی . || زیبایی . (یادداشت مؤلف ) (نا
شگرفیفرهنگ فارسی عمیدنیکویی؛ زیبایی: ◻︎ کز شگرفیّ و دلبریّ و خوشی / بود یاری سزای نازکشی (نظامی۴: ۶۲۸).
شرفیابلغتنامه دهخداشرفیاب . [ ش َ رَف ْ ] (نف مرکب )سرافرازشده و صاحب قدر و مرتبه گشته و مشرف . (ناظم الاطباء). کسی که به شرف و افتخاری نایل آید. شرف یافته . که شرف یابد. || آنکه به خدمت بزرگی می رسد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شرفیابی شود.
شرفیابیلغتنامه دهخداشرفیابی . [ ش َ رَف ْ ] (حامص مرکب ) سرافرازی و درک شرف و بلندی جاه و مرتبه . (از ناظم الاطباء). تشرف . شرف و افتخار یافتن .(یادداشت مؤلف ). نیل به شرف و افتخار. (فرهنگ فارسی معین ). || به خدمت بزرگی رسیدن . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شرفیاب و شرفیاب شدن شود.
شرفیةلغتنامه دهخداشرفیة. [ ش َ فی ی َ ] (ع اِمص ) شرافت و رفعت . (از ناظم الاطباء). || نجابت و اصالت . (ناظم الاطباء).
ضریرلغتنامه دهخداضریر. [ ض َ ] (اِخ ) علی بن ابراهیم ... فقیه شرفی منسوب به شرف (در مصر). محدث است .
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن طیب بن عبدالرحمان شرفی اندلسی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی اندلسی شود.
حزیز غنیلغتنامه دهخداحزیز غنی . [ ح َ زِ غ َ ] (اِخ ) موضعی میان جبله و شرفی الحمی به طرف اضاخ . (معجم البلدان ). رجوع به حزیز اضاخ شود.
عاردیکشنری عربی به فارسیننگ , ننگين کردن , ابروريزي , بي شرفي , رسوايي , نکول , بي احترامي کردن به , تجاوز کردن به عصمت (کسي) , بد نامي , افتضاح , خواري , کار زشت , بدنامي , سابقه بد
شرفیاب شدنلغتنامه دهخداشرفیاب شدن . [ ش َ رَف ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سرافراز گشتن و دارای قدر و مرتبه ٔ بلند شدن و مشرف شدن . (ازناظم الاطباء). || به خدمت بزرگی رسیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شرفیاب و شرفیابی شود.
شرفیابلغتنامه دهخداشرفیاب . [ ش َ رَف ْ ] (نف مرکب )سرافرازشده و صاحب قدر و مرتبه گشته و مشرف . (ناظم الاطباء). کسی که به شرف و افتخاری نایل آید. شرف یافته . که شرف یابد. || آنکه به خدمت بزرگی می رسد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شرفیابی شود.
شرفیابیلغتنامه دهخداشرفیابی . [ ش َ رَف ْ ] (حامص مرکب ) سرافرازی و درک شرف و بلندی جاه و مرتبه . (از ناظم الاطباء). تشرف . شرف و افتخار یافتن .(یادداشت مؤلف ). نیل به شرف و افتخار. (فرهنگ فارسی معین ). || به خدمت بزرگی رسیدن . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شرفیاب و شرفیاب شدن شود.
شرفیةلغتنامه دهخداشرفیة. [ ش َ فی ی َ ] (ع اِمص ) شرافت و رفعت . (از ناظم الاطباء). || نجابت و اصالت . (ناظم الاطباء).
حسین اشرفیلغتنامه دهخداحسین اشرفی . [ح ُ س َ ن ِ اَ رَ ] (اِخ ) (محمد...) متخلص بخاطر مازندرانی . شاعر است . (ذریعه ج 9 ص 280 از آتشکده ٔ آذر).
خاطر اشرفیلغتنامه دهخداخاطر اشرفی .[ طِ رِ اَ رَ ] (اِخ ) شاعری بوده است . هدایت آرد: اسمش امیر محمدحسین ، متوطن اشرف مازندران بود و آقامیر اسداﷲ اشرفی فرزند اوست که در بارفروش سکونت دارد. اولادش معروف از جمله سید شکراﷲ قرب ده پانزده سال با مؤلف (هدایت صاحب مجمعالفصحاء) در سفر و حضر مرافقت داشت و
چاکر اشرفیلغتنامه دهخداچاکر اشرفی . [ ک َ رِ اَ رَ ] (اِخ )شاعری در عصر قاجار که نامش محمود بوده و گاهی غزل میگفته است . و رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 92 شود.