شغلغتنامه دهخداشغ. [ ش ُ ] (اِ) شَغ. شاخ گاو را که خالی کرده بدان شراب خورند، گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). شمس فخری در معیار جمالی آورده که به معنی مطلق شاخ جانور است بدون آنکه خالی کرده شراب خورند. (انجمن آرا) (از آنندراج ). و رجوع به شَغ در همه ٔ معانی شود. || صلابتی که در دستها از جهت
شغلغتنامه دهخداشغ. [ ش َغ غ ] (ع مص ) پراکنده و پریشان انداختن شتر کمیز را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پریشان ومتفرق شدن قوم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شغلغتنامه دهخداشغ. [ ش َ ] (اِ) شُغ. شاخه و شاخ درخت . (ناظم الاطباء). شاخ درخت . (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). || شاخ گاو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ اوبهی ). شاخ گاو و دیگر حیوانات . (فرهنگ جهانگیری ). شاخ جانور. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ). شاخ حیوان
شغفرهنگ فارسی عمید۱. شاخ حیوان.۲. [مجاز] شاخ جانور.۳. ظرف شرابی که از شاخ گاو ساخته شده باشد: ◻︎ به بازی و خنده گرفت و نشست / شغ گاو و دنبال گرگی به دست (فردوسی: لغتنامه: شغ).
تونل شوکshock tunnelواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در آن سیال با سرعت بالا جریان مییابد و شوکهایی با ماخ 6 تا 25 تولید میکند
لولۀ شوکshock tubeواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در پژوهشهای فوقِصوتی کاربرد دارد و در آن سیال با فشار بالا جریان مییابد و در آزمونگاه به سرعت بسیار بالایی میرسد
مرحلۀ شوک و انکارdenial and shock stageواژههای مصوب فرهنگستاننخستین مرحله از پنج مرحلۀ فرایند مرگ که دورۀ زودگذر و حادی است و در آن فرد با شناسایی و پذیرش اینکه به یک بیماری کشنده مبتلاست، دچار اضطراب شدیدی میشود
شغنلغتنامه دهخداشغن . [ ش ُ غ َ ] (ع اِ) ج ِ شُغْنَة. (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به شغنة شود.
شغرنةلغتنامه دهخداشغرنة. [ ش َ رَ ن َ ] (ع مص ) پای پیچیده افکندن حریف را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به شغربة و شغزبة شود.
شغرورلغتنامه دهخداشغرور. [ ش ُ ] (ع اِ) نام گیاهی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شغریلغتنامه دهخداشغری . [ ش َ را ] (ع اِ) سنگی که سگان بر وی شاشند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شنغلغتنامه دهخداشنغ. [ ش ُ ن ُ ] (اِ) شاخ گاو باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء). رشیدی ندارد و جهانگیری بدون شاهد آورده و ظاهراً مصحف شغ باشد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
سغلغتنامه دهخداسغ. [ س َ ] (اِ) پوشش و سقف خانه و گنبد و امثال آن . پوشش خانه . (رشیدی ) (برهان ). || نوعی از عمارت طولانی و دراز و آن را به عربی ازج خوانند. (برهان ). نوع عمارت است درازا و خمیده مانند طاق که به عربی ازج گویند. (رشیدی ) (آنندراج ). || شغ. سخ . (از حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین )
شاخهلغتنامه دهخداشاخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) شاخ درخت . (ناظم الاطباء). فرع . غصن . شاخ . فنن . شغه . شغ. || شعبه . (ناظم الاطباء): شاخه ٔ رود. شاخه ٔ چهل چراغ یک شعبه از چهل چراغ . || فروع و جزئیات : ولیکن دانشومندان اندر شاخه های فقه ر
شغنلغتنامه دهخداشغن . [ ش ُ غ َ ] (ع اِ) ج ِ شُغْنَة. (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به شغنة شود.
شغرنةلغتنامه دهخداشغرنة. [ ش َ رَ ن َ ] (ع مص ) پای پیچیده افکندن حریف را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به شغربة و شغزبة شود.
شغرورلغتنامه دهخداشغرور. [ ش ُ ] (ع اِ) نام گیاهی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شغریلغتنامه دهخداشغری . [ ش َ را ] (ع اِ) سنگی که سگان بر وی شاشند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شغزبلغتنامه دهخداشغزب . [ش َ زَ ] (اِخ ) نام کشتی گیری معروف که شغزبیه منسوب است به وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
متفشغلغتنامه دهخدامتفشغ. [ م ُ ت َ ف َش ْ ش ِ ] (ع ص ) خوش لباس . (ناظم الاطباء). خوش لباس با پیری و سپید موئی . (از منتهی الارب ).
متنشغلغتنامه دهخدامتنشغ. [ م ُ ت َ ن َش ْ ش ِ ] (ع ص ) نعره زننده و گریه در سینه گرداننده . (آنندراج )(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زاری و ناله کننده از درون دل . (ناظم الاطباء). رجوع به تنشغ شود.
متوشغلغتنامه دهخدامتوشغ. [ م ُ ت َ وَش ْ ش ِ ] (ع ص ) بد کننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به توشغ شود.
فشغلغتنامه دهخدافشغ. [ ف َ ] (ع مص ) برآمدن از بالای چیزی چندانکه پوشد و فروگیرد. || به زیر تازیانه آوردن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به تازیانه زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) چیزی که به مجاور خود پیچد بحدی که او را بپوشاند و فاشرا و امثال آن را از این جهت فشاغ نامند و فشغ
وشغلغتنامه دهخداوشغ. [ وَ ] (ع ص ) اندک . قلیل . (از اقرب الموارد). || (مص ) انداختن کمیز را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).