شفالغتنامه دهخداشفا. [ ش َ ] (ص ، اِ) روا و مشروع و جایز. و هر چیز جایز و روا و مشروع . (ناظم الاطباء).
شفالغتنامه دهخداشفا. [ ش َ] (ع اِ) بقیه ٔ هلاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آخر عمر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کرانه ٔ هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کران . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). کناره . کنار. لب .دم . حَرْف . (یادداشت مؤل
شفالغتنامه دهخداشفا. [ ش ِ / ش َ ] (از ع ، اِمص ) شفاء. تندرستی و بهبود از مرض . (ناظم الاطباء). بهبود. برء از مرض . بِل ّ. (در فارسی بیشتر به فتح شین تلفظ کنند). (یادداشت مؤلف ) : آنها که به تقریر جهان داور ما رااز درد جهالت
قیفاووسCepheus, Cepواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی نزدیک به قطب شمال آسمان که به شکل قیفاووس، پادشاه اسطورهای یونان، تصور میشود
شفاءلغتنامه دهخداشفاء. [ ش ِ ] (اِخ ) بنت عبداﷲبن شمس العدویة القریشیه ، مکنی به ام سلیمان . از زنان صحابه ٔ نامدار است و در دوره ٔ جاهلیت نویسندگی میکرد. پیش از هجرت به اسلام گروید و به حفصة ام المؤمنین نوشتن آموخت . وی مورد توجه حضرت رسول (ص ) و عمر خلیفه ٔ ثانی بود. گویند نام وی لیلی و لق
شفاءلغتنامه دهخداشفاء. [ ش ِ ] (ع اِ) دوا. ج ، اَشفیة. جج ، اَشافی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شفاء که اغلب به فتح شین تلفظ کنند به کسر است . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 6 ص 7</sp
شفاءلغتنامه دهخداشفاء. [ ش ِ ] (ع مص ) دوا کردن . تندرستی دادن کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). بهتری دادن از مرض . (زمخشری ). آسانی دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). شفا دادن . (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 61). || تندرستی خواستن برای کس
سفالغتنامه دهخداسفا. [ س َ ] (ع اِ) راسن یعنی خارگیاه . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). نوعی از خارگیاه . گیاه خاردار. (منتهی الارب ). || غشاء بعد از مشیمه و متصل بدان . (بحر الجواهر). || خاک گور. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).
شفارةلغتنامه دهخداشفارة. [ ش َ رَ ] (ع مص ) اندک شهوت گردیدن . || نزدیک شدن شهوت کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || کم شدن و ناقص گردیدن . (آنندراج ).
شفاءلغتنامه دهخداشفاء. [ ش ِ ] (اِخ ) بنت عبداﷲبن شمس العدویة القریشیه ، مکنی به ام سلیمان . از زنان صحابه ٔ نامدار است و در دوره ٔ جاهلیت نویسندگی میکرد. پیش از هجرت به اسلام گروید و به حفصة ام المؤمنین نوشتن آموخت . وی مورد توجه حضرت رسول (ص ) و عمر خلیفه ٔ ثانی بود. گویند نام وی لیلی و لق
شفاءلغتنامه دهخداشفاء. [ ش ِ ] (ع اِ) دوا. ج ، اَشفیة. جج ، اَشافی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شفاء که اغلب به فتح شین تلفظ کنند به کسر است . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 6 ص 7</sp
استشفاءلغتنامه دهخدااستشفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شفا جستن . (تاج المصادر بیهقی ). شفا خواستن . (منتهی الارب )(زوزنی ). تندرستی خواستن . شفا طلبیدن . صحت و شفا خواستن . (غیاث ). طلب شفا کردن . طلب بهبود از بیماری .
شفارةلغتنامه دهخداشفارة. [ ش َ رَ ] (ع مص ) اندک شهوت گردیدن . || نزدیک شدن شهوت کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || کم شدن و ناقص گردیدن . (آنندراج ).
شفا بخشیدنلغتنامه دهخداشفا بخشیدن . [ ش ِ / ش َ ب َ دَ ] (مص مرکب ) شفا دادن . بهبود بخشیدن . درمان کردن . (از یادداشت مؤلف ) : باشد که خدای تعالی شفا بخشد. (گلستان ).
شفا جستنلغتنامه دهخداشفا جستن . [ ش ِ / ش َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) تشفی . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) : کون و مکان را شفا قُران کریم است چون تو نجویی شفابه درد بپایی . ناصرخسرو.درد تو جراحتی اس
شفا دادنلغتنامه دهخداشفا دادن . [ ش ِ / ش َ دَ ] (مص مرکب ) بهبود بخشیدن . درمان کردن . چاره کردن درد. درست کردن . تندرست کردن . بِه ْ کردن از بیماری . (یادداشت مؤلف ) : باز اعمال خیر و ساختن توشه ٔ آخرت از علت گناه از آن گونه شفا میدهد.
دست شفالغتنامه دهخدادست شفا. [ دَ ش ِ ] (ص مرکب ) حکیم حاذق . (آنندراج ). || (اِ مرکب ) نسخه ٔ طبیب و دستور طبیب . (ناظم الاطباء).
حرز شفالغتنامه دهخداحرز شفا. [ ح ِ زِ ش ِ / ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تعویذی که جهت شفای از مرض بندند : خط کفش حرز شفا، تیغش در او عین الصفاچون نور مهر مصطفی جان بحیرا داشته .خاقانی .
خاک شفالغتنامه دهخداخاک شفا. [ ک ِ ش ِ ] (اِخ ) کنایه از خاک کربلای مُعَلّی میباشد. (آنندراج ) : میکنم دعوی سلیمانی در کفم سبحه ای ز خاک شفاست . خان آرزو (از آنندراج ).دوای کلفت دل سایه ٔ عمارت اوست گلش سرشت ز خاک شفا مگر استاد.<b
دارالشفالغتنامه دهخدادارالشفا. [ رُش ْ ش ِ ] (ع اِ مرکب ) دواخانه و مطب . (غیاث ). بیمارستان و مریضخانه . (ناظم الاطباء) : زدارالشفا دفع دردم فرست ز دستم مده ، پایمردم فرست .نزاری قهستانی .