شفکلغتنامه دهخداشفک . [ ش َ ف َ ] (ص ) کهنه و فرسوده و ازهم رفته . (ناظم الاطباء). خَلَق . فرسوده . حقیر. (لغت فرس اسدی ). شفر بود یعنی نابکار و خَلَق شده . (فرهنگ اوبهی ). || نادان و ابله و جلف . (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از برهان ) : پنداشت همی حاسد ک
شفکفرهنگ فارسی عمید۱. بیهنر.۲. نادان؛ ابله: ◻︎ پنداشت همی حاسد کاو باز نیاید / بازآمد تا هر شفکی ژاژ نخاید (رودکی: ۵۰۰).۳. جلف.
شفقلغتنامه دهخداشفق . [ ش َف َ ] (ع مص ) مهربان شدن . || بترسیدن . (المصادر زوزنی ). || آزمند گردیدن پندگو بر اصلاح حال کسی که بدو پند میدهد. (از اقرب الموارد).
شفقلغتنامه دهخداشفق . [ش َ ف َ ] (ع اِ) سرخی شام و بامداد. (غیاث اللغات ). سرخی افق پس از غروب آفتاب تا نماز خفتن و نزدیک آن و یا نزدیک تاریکی شب . ج ، اشفاق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). سرخی افق پس از غروب آفتاب . ولی برخی شفق را به معنی فلق نیز استعما
شفیقلغتنامه دهخداشفیق . [ ش َ ] (ع ص ) مهربان . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). دلسوز. رحیم . (فرهنگ فارسی معین ). || نصیحت گر. آزمندبر نصیحت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دوست ناصح . (دهار). || رحیم و مهربان و دل رحم . (از ناظم الاطباء)
سفقلغتنامه دهخداسفق . [ س َ ] (ع مص ) باز کردن در را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). در فاکردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || طپانچه زدن روی کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
سفکلغتنامه دهخداسفک . [ س َ ] (ع مص ) خون ریختن و اشک ریختن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). ریختن خون و اشک را. (از منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). || بسیار کردن سخن را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
شغکلغتنامه دهخداشغک . [ش َ غ َ] (ص ) جلف . (ناظم الاطباء) (از برهان ). اما می نماید که مصحف شفک باشد. || ابله و نادان . (ناظم الاطباء) (از برهان ). رجوع به شفک شود.