شلکالغتنامه دهخداشلکا. [ ش َ ] (اِ) بمعنی شلک است که زالو باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). رجوع به زلو، زالو و شلک شود.
شلکالغتنامه دهخداشلکا. [ ش ِ ] (اِ) گل سیاه تیره ٔ چسبنده . (آنندراج ) (برهان ). بمعنی شلک است . (فرهنگ جهانگیری ). ظاهراً این کلمه بدین صورت بمعنی شلک با الف اطلاق باشد و از شعر ذیل رودکی به اشتباه افتاده اند. (یادداشت مؤلف ) : چو پیش آرند کردارت به محشرفروما
شلکافرهنگ فارسی عمیدگل سیاه و چسبنده که پا در آن بند شود: ◻︎ چو گرد آرند کردارت به محشر / فرومانی چو خر به میان شلکا (رودکی: ۵۱۹).
سلقاءلغتنامه دهخداسلقاء. [ س ِ ] (ع مص ) ستان افکندن و بر قفا انداختن . (آنندراج ). افکندن زن خود را بر پشت جهت جماع . || نیزه فروکردن . (ناظم الاطباء).
شلوکلغتنامه دهخداشلوک . [ ش َ ] (اِ) زلو. علق . شلک . شلکا. (ناظم الاطباء). زلو باشد و آن کرمی است که خون از بدن بمکد. (برهان ). زلو. علق . (ریاض الادویة). زالو. رجوع به زالو، شلک و شَلکا شود.
زالولغتنامه دهخدازالو.(اِ) کرمی است که چون بر بدن چسبانند خون فاسد را بمکد. (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به زلو، جلو، شلک ، شلکا، شلوک ، زلوک ، زرو، دیوچه ، علق و مکل شود.
زلولغتنامه دهخدازلو. [ زَ ] (اِ) نام کرمی است دراز که در آب پیدا شود و چون او را به عضوی بچسبانند خون را بمکد و آن را شلوک و دیوچه نامند. (فرهنگ جهانگیری ). کرمی باشد سیاه رنگ چون بر اعضای آدمی بچسبانند خون را از آنجا بمکد. (برهان ). کرمی است که خون خورد و در هند، آنرا جونک خوانند. (آنندراج