شوره زارلغتنامه دهخداشوره زار. [ رَ /رِ ] (اِ مرکب ) شورستان . شورسان . (یادداشت مؤلف ). زمینی که دارای شوره باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کویر. (صحاح الفرس ). شورکات . شوره کات . زمین شور. (ناظم الاطباء). زمین پر از شوره که در آن گیاه نروید. شوره زم
شوره زارفرهنگ فارسی عمیدزمینی که دارای شوره باشد؛ زمین پرشوره که در آن گیاه نروید؛ شورستان؛ شورسان؛ شوربوم.
سورهلغتنامه دهخداسوره . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حنین بخش مرکزی شهرستان خرم آباد. دارای 1000 تن سکنه . آب آن از شطالعرب و محصول آنجا خرما. شغل اهالی آنجا زراعت و صنایع دستی آنان حصیربافی است . موقع بارندگی با قایق از شطالعرب به خرمشهر میروند. (از فرهنگ
سورهلغتنامه دهخداسوره . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شاهپور شهرستان خوی . دارای 839 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ زولا و محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span cla
سورهلغتنامه دهخداسوره . [ رِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام عرب بخش ورامین شهرستان تهران . دارای 181 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، صیفی و چغندرقند است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
سورةلغتنامه دهخداسورة. [ رَ ] (ع اِ) شرف . منزلت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : الم تران اﷲ اعطاک سورةًتری کل فلک دونها یتذبذب . نابغه (ازآنندراج ).|| هر رده از بنا. || علامت . نشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به سورت
سوریهلغتنامه دهخداسوریه . [ ری ی َ ] (اِخ ) سوریه ٔ بزرگ که در انجیل «آرام » نامیده شده ناحیه ای است در آسیای غربی . در مشرق بحرالروم (از مدیترانه ) که در شمال بواسطه ٔ کوههای «تروس » محدود میشود و در مشرق آن نهر فرات قرار دارد، و از جنوب و جنوب شرقی بعربستان محدود میگردد. سوریه ٔ بزرگ شامل جم
شورهلغتنامه دهخداشوره . [ رَ ] (اِخ ) شورة. ناحیه ای است در عراق عرب (استانداری موصل )، سکنه ٔ آن 14000 تن . مرکز آن قریه ٔ شوره واقع بر ساحل راست دجله است . (فرهنگ فارسی معین ).
شورهلغتنامه دهخداشوره . [ رَ ](ع اِ) شورة. صمغ درخت قرم . صمغ درخت اسرار. (از یادداشت مؤلف ). || نوعی از درخت گز. (غیاث ). درخت شوره . سورج . الوس اخنی . (از یادداشت مؤلف ).
شورهلغتنامه دهخداشوره . [ ش َ / شُو رَ / رِ ] (از ع ، اِمص ) شَورة. خجلت و خجالت . (برهان ) (آنندراج ). خجالت و شرمساری و حیا. (ناظم الاطباء). خَجَل . (رشیدی ).
شورهفرهنگ فارسی عمید۱. (شیمی) مادهای شیمیایی و سفیدرنگ که در تهیۀ باروت به کار میرود.۲. [قدیمی] زمینی که در آن نمک و این ماده باشد.۳. (صفت) [مجاز] ویژگی زمینی که نتوان در آن کشتوکار کرد؛ بیحاصل.⟨ شورۀ سر: (پزشکی) پوستههای ریز که بهواسطۀ قارچهای کچلی یا عارضۀ دیگر از پوست سر جدا میشود و در
ماشورهلغتنامه دهخداماشوره . [ رَ/ رِ ] (اِ) نی کوچکی را گویند که جولاهگان ریسمان برآن پیچند از برای بافتن . (برهان ) (از ناظم الاطباء).نی پاره ٔ کوچک میان تهی که جولاهگان دارند و ریسمانی بر آن پیچیده در ماکو نهند و جامه ببافند. (آنندراج ). نی میان تهی که جولا ر
جوهرشورهلغتنامه دهخداجوهرشوره . [ ج َ / جُو هََ شو رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ماءالفضّة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزاب . اسیدنیتریک . (فرهنگ رازی ).
چاه شورهلغتنامه دهخداچاه شوره . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 5 هزارگزی جنوب باختری کوهدشت و5 هزارگزی جنوب باختری راه فرعی خرم آباد به کوهدشت واقع شده . دامنه ، معتدل و مالاریائی است و <s
سنگ شورهلغتنامه دهخداسنگ شوره . [ س َ گ ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نمک چینی . حجر آسیوس . (یادداشت مؤلف ).