شکلیلغتنامه دهخداشکلی . [ ش َ ] (اِخ ) ابوالفضل العباس بن یوسف شکلی ، برادرزاده ٔمحمدبن اسماعیل شکلی . مردی پرهیزگار و باورع بود و از سری سقطی و جز او روایت شنید و ابوبکر قطیعی و ابوحفص بن شاهین از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).
شکلیلغتنامه دهخداشکلی . [ ش َ ] (اِخ ) محمدبن اسماعیل شکلی ، از راویان است و از علی بن ابی مریم حدیث شنید و برادرزاده اش ابوالفضل العباس بن یوسف شکلی از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
صیقلیفرهنگ فارسی عمید۱. زدوده؛ جلایافته.۲. (اسم، صفت نسبی) [قدیمی] کسی که زنگ فلز یا آینه را میزداید؛ صیقل؛ صیقلگر.
شکلیلغتنامه دهخداشکلی . [ ش َ ] (اِخ ) ابوالفضل العباس بن یوسف شکلی ، برادرزاده ٔمحمدبن اسماعیل شکلی . مردی پرهیزگار و باورع بود و از سری سقطی و جز او روایت شنید و ابوبکر قطیعی و ابوحفص بن شاهین از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).
شکلیلغتنامه دهخداشکلی . [ ش َ ] (اِخ ) محمدبن اسماعیل شکلی ، از راویان است و از علی بن ابی مریم حدیث شنید و برادرزاده اش ابوالفضل العباس بن یوسف شکلی از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
شکلیدنلغتنامه دهخداشکلیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) بشکلیدن . شکافتن . دریدن . چاک کردن . (ناظم الاطباء). بناخن نشان درافکندن . رخنه بسر ناخن و انگشت اندرافکندن . (یادداشت مؤلف ) : یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید. کسایی
لا شکليدیکشنری عربی به فارسیبي شکل , بي نظم , بدون تقسيم بندي , غير متبلور , غير شفاف , داراي ساختمان غير مشخص
isodimorphismدیکشنری انگلیسی به فارسیایزدیمورفیسم، تقارن دو شکلی، هم دو شکلی، تقارن و هم شکلی بین دو چیز دوشکل
شکل سهبخشی ترکیبیcomposite/compound ternary formواژههای مصوب فرهنگستانشکلی سهبخشی که در آن هریک از بخشها خود شکلی سهبخشی دارد
لا شکليدیکشنری عربی به فارسیبي شکل , بي نظم , بدون تقسيم بندي , غير متبلور , غير شفاف , داراي ساختمان غير مشخص