ترجمه مقاله

شیرزاد

širzād

۱. (زیست‌شناسی) دانه‌ای به‌ درشتی نخود و قهوه‌ای‌رنگ یا سفید که بر تنۀ بعضی درختان می‌روید و سفت می‌شود. برخی از انواع آن باعث افزایش شیر مادر می‌شود.
۲. (صفت) [قدیمی] شیرزاده؛ زادۀ شیر؛ بچه‌شیر.
۳. (صفت) [قدیمی، مجاز] شجاع؛ دلیر: ◻︎ یا رسول‌الله جوان ار شیرزاد / غیرِ مردِ پیر سرلشکر مباد (مولوی۱: ۶۳۹).

شیرزاد

لغت‌نامه دهخدا

شیرزاد. (اِ مرکب ) گونه ای لیکن که بر روی تنه ٔ درختان دیگر میروید و ببزرگی یک نخود تا یک گردو میرسد و التصاق کامل به درخت پایه ٔ خود دارد. گونه ای از آن در سیستان فراوان است و زنان بجهت ازدیاد شیر آن را میخورند (وجه تسمیه به همین مناسبت است ). شیرزا. (فرهنگ فارسی معین ).

شیرزاد

فرهنگ فارسی عمید

۱. (زیست‌شناسی) دانه‌ای به‌ درشتی نخود و قهوه‌ای‌رنگ یا سفید که بر تنۀ بعضی درختان می‌روید و سفت می‌شود. برخی از انواع آن باعث افزایش شیر مادر می‌شود.۲. (صفت) [قدیمی] شیرزاده؛ زادۀ شیر؛ بچه‌شیر.۳. (صفت) [قدیمی، مجاز] شجاع؛ دلیر: ◻︎ یا رسول‌الله جوان ار شیرزاد / غیرِ مردِ پیر سرلشکر مباد

حسام الدین شیرزاد

لغت‌نامه دهخدا

حسام الدین شیرزاد. [ ح ُ مُدْ دی ن ِ ] (اِخ ) از شیرزادیان حکام قزوین است ، نام وی عمر پسر حاجی بدرالدین پسر شیرزاد پسر شیران بود. مستوفی گوید: پیش امیربوقا که امیر الوس بود راه نیابت یافت و پیش پادشاه مرتبه ای بلند کرد. چند سال حاکم بر و بحر ملک فارس گشت . (تاریخ گزیده صص <s

حسام الدین شیرزاد

لغت‌نامه دهخدا

حسام الدین شیرزاد. [ ح ُ مُدْ دی ن ِ ] (اِخ ) از شیرزادیان حکام قزوین است ، نام وی عمر پسر حاجی بدرالدین پسر شیرزاد پسر شیران بود. مستوفی گوید: پیش امیربوقا که امیر الوس بود راه نیابت یافت و پیش پادشاه مرتبه ای بلند کرد. چند سال حاکم بر و بحر ملک فارس گشت . (تاریخ گزیده صص <s

حسام الدین شیرزاد

لغت‌نامه دهخدا

حسام الدین شیرزاد. [ ح ُ مُدْ دی ن ِ ] (اِخ ) از شیرزادیان حکام قزوین است ، نام وی عمر پسر حاجی بدرالدین پسر شیرزاد پسر شیران بود. مستوفی گوید: پیش امیربوقا که امیر الوس بود راه نیابت یافت و پیش پادشاه مرتبه ای بلند کرد. چند سال حاکم بر و بحر ملک فارس گشت . (تاریخ گزیده صص <s

ترجمه مقاله