شیرینی خورانلغتنامه دهخداشیرینی خوران . [ خوَ / خ ُ ] (اِمص مرکب ) شیرینی خوردن . مجلس جشن و سرور و شادمانی تشکیل دادن و در آن حضار را شیرینی قسمت نمودن . || مراسم نامزدی برپای داشتن عروس و داماد را پیش از آئین نکاح . شیرینی خوردن . (یادداشت مؤلف )
شیرینی خورانفرهنگ فارسی عمیدرسم شیرینی خوردن و شادی کردن که پس از خواستگاری دختر و پایان گفتگو توافق طرفین در خانۀ عروس صورت میگیرد و نامزدی پسر و دختر اعلام میشود.
شیرینی خوردن ،شیرینی خورونگویش تهرانیمرحله بعدی خواستگاری برای تعیین مهریه و غیره ،مراسم اولیه نامزدی
شیرینی خوردنلغتنامه دهخداشیرینی خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن شیرینی و حلوا. || رسم نامزدی کردن عروسی را برای دامادی . احتفالی برای نامزدی عروسی به دامادی پیش از احتفال عقد نکاح . در مجلس جشنی زنی رانامزد مردی کردن . منعقد ساختن مجلس شیرینی خوران عروس
خورانلغتنامه دهخداخوران . [ خوَ / خ ُ ] (نف ) اکول . بسیارخوار. شکم پرست . (ناظم الاطباء). خورنده . (یادداشت بخط مؤلف ). || (پسوند) مزید مؤخر اسماء امکنه ، چون : «چاشت خوران »، «آب خوران ». (یادداشت بخط مؤلف ). || (اِ) ج ِ خور. خورندگان .- <span class="
روزلغتنامه دهخداروز. (اِ) در پهلوی رُچ ، پارسی باستان رئوچه ، اوستا رئوچه ، هندی باستان رچیش ، ارمنی لئیز کردی روژ ، افغانی ورَج بلوچی رُچ و رُش ، وخی رئوج ، گیلگی روز ، فریزندی و یرنی و نطنزی رو ، سمنانی رو و روژ ، سنگسری روژ سرخه یی روز لاسگردی روز و رو شهمیرزادی رو و روز اورامانی رو . (از
آنلغتنامه دهخداآن . (ضمیر، ص ) اسم اشاره بدور، چنانکه «این » اسم اشاره به نزدیک است . ج ، آنان ، آنها. و گویند آنان مخصوص بذوی الروح و آنها در غیرذوی الروح و هم در ذوی الروح مستعمل است : نزد آن شاه زمین کردش پیام داروئی فرمای زامهران بنام . <p class="auth
شیرینیلغتنامه دهخداشیرینی . (ص نسبی ، اِ مرکب )هر چیز شیرین . هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. (یادداشت مؤلف ). || آنچه پزند و سازند از خوردنیهای شیرین . خوردنیهای گوناگون که از شکر و عسل و قند ممزوج با دیگر چیزها سازند. آنچه قناد پزد از اقسام خوردنیهای شیرین ، از آن جمله است
شیرینیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ تلخی] مزۀ شکر؛ از چهار مزۀ اصلی.۲. خوراکی که از شکر، آرد، تخم مرغ، روغن، و مواد دیگرتهیه شود.
خرده شیرینیلغتنامه دهخداخرده شیرینی . [ خ ُ دَ / دِ ](اِ مرکب ) قطعات ریزه ٔ شیرینی . چون قطعات سالم نانهای شیرینی را از محلی بمحل دیگر نقل کنند آنچه از قطعات شکسته ٔ شیرینی باقی ماند بنام خرده شیرینی است .
چهارشیرینیلغتنامه دهخداچهارشیرینی . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) شکرسرخ . گزنگبین (گز علفی ). ترنجبین و نبات . رجوع به چارشیرینی شود.
خودشیرینیلغتنامه دهخداخودشیرینی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) عمل خودشیرین . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خودشیرینی کردن شود.
چارشیرینیلغتنامه دهخداچارشیرینی . (اِ مرکب ) چهارنوع شیرینی . مخلوطی از چار قسم شیرینی : گزانگبین ، شکرسرخ ، قند و نبات . رجوع به چهارشیرینی شود.