صبحدمفرهنگ فارسی عمید۱. هنگام صبح؛ سپیدهدم؛ بامداد: ◻︎ می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند / به عذر نیمهشبی کوش و گریهٴ سحری (حافظ: ۹۰۲).۲. (قید) در هنگام صبح.
صبحدملغتنامه دهخداصبحدم . [ ص ُ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب )هنگام صبح . سپیده دم . بامداد. بامدادان : بگفتا که امشب بلشکر رسدو یا صبحدم بیگمان دررسد. فردوسی .آسمان نبوت ار مه راچون گریبان صبحدم بشکافت . خاقانی
چراغ صبحدملغتنامه دهخداچراغ صبحدم . [ چ َ / چ ِ غ ِ ص ُ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغ صبح و چراغ سحری . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). رجوع به چراغ سحر و چراغ سحری و چراغ صبح شود.
صبحدم آسالغتنامه دهخداصبحدم آسا. [ ص ُ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) به مانندصبحدم . به کردار صبحدم . همانند دم صبح : دلهای گرم تب زده را شربتی کنم ز آن خوش دمی که صبحدم آسا برآورم .خاقانی .
صبحدمانلغتنامه دهخداصبحدمان . [ ص ُ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب )هنگام صبح . بوقت صبح دم . بهنگام صبح دم : صبحدمان دوش خضر بر درم آمد بتاب کرد به آواز نرم صبحک اﷲ خطاب . خاقانی .دی صبحدمان چو رفت سیاره براه سیاره ٔ اشک ریخت صد دلو آن م
چراغ صبحدملغتنامه دهخداچراغ صبحدم . [ چ َ / چ ِ غ ِ ص ُ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغ صبح و چراغ سحری . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). رجوع به چراغ سحر و چراغ سحری و چراغ صبح شود.
صبحدم آسالغتنامه دهخداصبحدم آسا. [ ص ُ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) به مانندصبحدم . به کردار صبحدم . همانند دم صبح : دلهای گرم تب زده را شربتی کنم ز آن خوش دمی که صبحدم آسا برآورم .خاقانی .
صبحدم آسالغتنامه دهخداصبحدم آسا. [ ص ُ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) به مانندصبحدم . به کردار صبحدم . همانند دم صبح : دلهای گرم تب زده را شربتی کنم ز آن خوش دمی که صبحدم آسا برآورم .خاقانی .
صبحدمانلغتنامه دهخداصبحدمان . [ ص ُ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب )هنگام صبح . بوقت صبح دم . بهنگام صبح دم : صبحدمان دوش خضر بر درم آمد بتاب کرد به آواز نرم صبحک اﷲ خطاب . خاقانی .دی صبحدمان چو رفت سیاره براه سیاره ٔ اشک ریخت صد دلو آن م
چراغ صبحدملغتنامه دهخداچراغ صبحدم . [ چ َ / چ ِ غ ِ ص ُ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغ صبح و چراغ سحری . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). رجوع به چراغ سحر و چراغ سحری و چراغ صبح شود.