صفردیکشنری عربی به فارسیصفر , هيچ , مبداء , محل شروع , پايين ترين نقطه , نقطه گذاري کردن , روي صفرميزان کردن
صفردیکشنری عربی به فارسیعدد صفر , رمز , حروف يا مهر رمزي , حساب کردن (بارقام) , صفر گذاردن , برمزدراوردن , عدم , هيچ
صفرفرهنگ فارسی عمید۱. ماه دوم از سال قمری، پس از محرم و پیش از ربیعالاول.۲. (پزشکی) [قدیمی] = یرقان۳. [قدیمی] گرسنگی.
صفرفرهنگ فارسی عمید۱. (ریاضی) عددی به شکل «۰ یا . » که با قرار دادن آن در طرف راست عددی، آن را دهبرابر میکند.۲. (صفت) [مجاز] نو؛ کارنکرده: ماشین صفر.۳. (نجوم) [قدیمی] = حَمَل