صنعتگریفرهنگ فارسی عمید[عربی. فارسی]۱. شغل و عمل صنعتگر.۲. [قدیمی] هنرنمایی: ◻︎ جهاندیده دانا به نیکاختری / درآمد به تدبیر صنعتگری (نظامی۵: ۹۶۱).
صنعتگریلغتنامه دهخداصنعتگری . [ ص َ ع َ گ َ ] (حامص مرکب ) صنعت کردن . هنر نمودن : جهاندیده دانا به نیک اختری درآمد بتدبیر صنعتگری . نظامی .رجوع به معانی صنعت شود.
صنعتگرلغتنامه دهخداصنعتگر. [ ص َ ع َ گ َ ] (ص مرکب ) هنرمند. افزارمند. صانع. دست ورز. آنکه صنعت داند : شأن صنعت بین و صنعتگر که در یک کارگاه از همان جنسی که سازد پنبه خارا ساخته . درویش واله ٔ هروی (از آنندراج ).ج ، صنعتگران .
کاولی سازفرهنگ فارسی معین(وُ) (ص مر.) = کاولی سازنده : 1 - صنعتگری که اسباب و آلات زشت و ناهموار سازد. 2 - کنایه از کسی که چشم را کج کند یا بینی را در هم کشد.
مویندیلغتنامه دهخدامویندی . [ مو ی َ ] (حامص مرکب ) هنر و صنعت و دستکاری . (ناظم الاطباء). به معنی هنرمندی و صنعتگری باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) .
نازک کارفرهنگ فارسی عمید۱. صنعتگری که کارهای ظریف انجام میدهد.۲. آنکه اشیای ظریف میسازد.۳. استاد بنّا که روکار ساختمان و کارهای سفیدکاری و گچبری را انجام میدهد.