غولتلماسهdraaواژههای مصوب فرهنگستانساختار تلماسۀ بادی غولآسایی که ممکن است ارتفاع آن حدود 400 متر و طول دامنۀ آن بیش از 600 متر باشد
تِنّینDraco, Dra, Dragonواژههای مصوب فرهنگستانهشتمین صورت فلکی بزرگ که به دور قطب شمال آسمان پیچیده است و بخشی از ستارههای آن از بین دب اکبر و دب اصغر میگذرد
پردیس دریایی،پارک دریاییmarine parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی شامل بخشی از دریا غالباً برای حفاظت از زیستگاهی خاص و حفظ پایداری بومسازگان موجوداتی که در آن زندگی میکنند
آدمبهدریا! ،هشدار آدمبهدریاman overboardواژههای مصوب فرهنگستانپیام هشداری که در هنگام سقوط فرد از روی شناور به داخل دریا برای کمکرسانی سریع بر روی شناور اعلام میشود
ضرامةلغتنامه دهخداضرامة. [ ض ِ م َ ] (ع اِ) ضِرام . رجوع به ضرام شود. || درخت حبةالخضراء که بفارسی بن گویند. (منتهی الارب ).
ضراولغتنامه دهخداضراو. [ ض ُ ] (اِ) اسم نوعی از قنفذکبیر است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به ضرب شود.
يَمْلِکُفرهنگ واژگان قرآنمالک است - اختیار و قدرت دارد (عبارت "فَمَن يَمْلِکُ لَکُم مِّنَ ﭐللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعاً" یعنی : اگر خدا بخواهد گرفتارتان کند و يا سودي برايتان بخواهد کيست که چنين اختيار و قدرتي را دارا باشد که جلو آن را بگيرد)
سراءلغتنامه دهخداسراء. [ س َرْ را ] (ع اِمص ، اِ) شادی و فراخی . (دهار) (مهذب الاسماء). فراخی . شادی نیکویی . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شادی . (اقرب الموارد) : فسبحان من لایحمد سواه علی السراء و الضراء. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
گذرندهلغتنامه دهخداگذرنده . [ گ ُ ذَ رَ دَ / دِ ] (نف ) عبورکننده . عابر: رجل و فرس صمصام ؛ مرد گذرنده در عزیمت . صَمَم ؛ صُماصِم ؛ گذرنده در عزیمت . هاجس ؛ در دل گذرنده . هالع؛ شترمرغ رمنده و گذرنده . (منتهی الارب ) : ای با عدوی ما
مطواعلغتنامه دهخدامطواع . [ م ِطْ ] (ع ص ) فرمانبردار. (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ). فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء). مطواعة. مطیع. (اقرب الموارد). بسیار فرمانبردار. سخت مطیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یک بنده ٔ مطواع به از سیصد فرزندکاین مرگ پدر خواهد
ملالغتنامه دهخداملا. [ م َ ] (از ع ، ص ) پر : خانه تهی ز چیز و ملا از خورندگان آبی به ریق می خورد از ناودان برف . کمال الدین اسماعیل .- ملا شدن ؛ پر شدن : دل ز افتعال اهل زمانه
ضرامةلغتنامه دهخداضرامة. [ ض ِ م َ ] (ع اِ) ضِرام . رجوع به ضرام شود. || درخت حبةالخضراء که بفارسی بن گویند. (منتهی الارب ).
ضراولغتنامه دهخداضراو. [ ض ُ ] (اِ) اسم نوعی از قنفذکبیر است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به ضرب شود.
خرگاه خضرالغتنامه دهخداخرگاه خضرا. [ خ َ هَِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان . (یادداشت مؤلف ).
چرخ خضرالغتنامه دهخداچرخ خضرا. [ چ َ خ ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چرخ . فلک . آسمان . سپهر : میر تو خدای ست طاعتش دارتا سرت برآید به چرخ خضرا. ناصرخسرو.رجوع به چرخ شود.
خضرالغتنامه دهخداخضرا. [ خ َ ] (اِ) چمن کاری . جایی که چمن در آن کاشته اند : چون کولکی چنان دید خفض را بر خضرا برد، بنشاند و اندر پیش او. (تاریخ سیستان ). برفتم تا باغ پیروزی ، در آن خضرا که بودند هر یکی کرباس خلق پوشیده و همگان مدهوش و دلشده . (تاریخ بیهقی ). نهم ذی ا
خضرالغتنامه دهخداخضرا. [ خ َ ] (اِخ ) نام یکی از گنجهای هفتگانه ٔ پرویز. (یادداشت بخط مؤلف ) : دگر گنج کز در خوشاب بودکه بالاش یک تیر پرتاب بودکه خضرا نهادند نامش روان همان نامور کاردان بخردان . فردوسی .دگر گنج خضرا و گنج
سرا و ضرالغتنامه دهخداسرا و ضرا.[ س َرْ را وُ ض َرْ را ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شدت و رخا. راحتی و ناراحتی . خوشی و ناخوشی : اگر تو از صحبت ما ملول گشته ای من بهیچ حال مفارقت تونخواهم کرد در حال به سرا و ضرا و شدت و رضا طریق موافقت و مرافقت خواهم سپرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی