طباقلغتنامه دهخداطباق . [ طُب ْ با ] (ع اِ) درختی است که در کوههای مکه روید. نوشیدن و ضماد آن نافع است مر زهرها را و جهت خارش و گر و تبهای کهنه و مغص و یرقان و سده های جگر شدیدالاسخان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غافث است و آن گلی باشد لاجوردی و درازشکل و از حوالی کوهستان شیراز آورند گرم
طباقفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) = متضاد۲. (صفت) مطابق؛ برابر.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] دو چیز را با هم سنجیدن و موافق ساختن.
طباقلغتنامه دهخداطباق . [ طِ ] (ع اِ) موافق . برابر. و منه : والسموات طباق ٌ، جهت مطابقه بعض مر بعض را. یا آنکه بعض آن بالای بعض است . (منتهی الارب ). قوله تعالی : الذی خلق سبع سموات طباقاً ؛ آن خدائی که بیافرید هفت آسمان را طبق بر بالا نهاد. یقال : اطبقت الشی ٔ؛ اذا ج
طباقفرهنگ فارسی معین(طِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) سنجیدن و موافق کردن دو چیز با هم . 2 - (ص .) مطابق ، برابر.
تباکلغتنامه دهخداتباک . [ ت َ ] (اِخ ) شهزاده ٔ جهرم که تابع اردشیر بابکان بود. (از فهرست ولف ص 235):یکی نامور بود نامش تباک ابا آلت و لشکر و رای پاک که بر شهر جهرم بد او پادشاجهاندیده باداد و فرمانروا.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج <span clas
تباکلغتنامه دهخداتباک .[ ت َ باک ک ] (ع مص ) ازدحام نمودن و بر هم نشستن قوم . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
طبق طبقلغتنامه دهخداطبق طبق . [ طَ ب َ طَ ب َ ] (ق مرکب ) آنچه بتوالی بر طبقها بود. کنایه است از تعداد بسیار : ببین به دیده ٔ انصاف نظم خاقانی طبق طبق ز جواهر بر انتخاب بریز. خاقانی .- امثال :<span class="
طباقاءلغتنامه دهخداطباقاء. [ طَ ] (ع ص ) جمل طباقاء؛ شتر فرومانده از گشنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اشتر که گشن نکند. (مهذب الاسماء). || رجل طباقاء؛ آنکه سخن بر وی بسته گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گران زبان . (مهذب الاسماء). || آنکه بپوشاند زن را بسینه جهت فربهی و گرانباری خود. || مرد د
ترهلالغتنامه دهخداترهلا. [ ت َ هََ ] (اِ) ترهلان . طُبّاق . طُبّاقَه . قونیزا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به طباق و طباقه و ترهلان شود.
ترهلانلغتنامه دهخداترهلان . [ ت َ هََ ] (اِ) قونیزه . قونیزا. طُبّاق .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). این نامی است که مردم بربر به گیاهی اطلاق کنند که به یونانی قونیزه گویند. (از لکلرک ج 1 ص 310). ترهلان و ترهلا اسم بربری گیاهی است
طرهاماللغتنامه دهخداطرهامال . [ طَ ] (معرب ، اِ) غافث است . (فهرست مخزن الادویة). ظاهراً این کلمه مصحف ترهلان یا ترهلا باشد که درزبان بربر آن را بر غافث یا طباق اطلاق کنند. رجوع به مفردات ابن البیطار ذیل طباق و ترجمه ٔ لکلرک شود.
بتللغتنامه دهخدابتل . [ ب ِ ت َ ] (اِ) نام طبقه ٔ دوم از هفت طباق زمین بر طبق عقیده ٔ هندوان بنا به روایت بشن پران . (از ماللهند بیرونی ص 113).
طباقاءلغتنامه دهخداطباقاء. [ طَ ] (ع ص ) جمل طباقاء؛ شتر فرومانده از گشنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اشتر که گشن نکند. (مهذب الاسماء). || رجل طباقاء؛ آنکه سخن بر وی بسته گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گران زبان . (مهذب الاسماء). || آنکه بپوشاند زن را بسینه جهت فربهی و گرانباری خود. || مرد د
ذات الاطباقلغتنامه دهخداذات الاطباق . [ تُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) قسمتی از احشاء گوسفند و امثال آن که با شکمبه است و آن را قبه نیز نامند و فارسی زبانان آن را هزارخانه گویند و در تداول عوام نام آن توپی است و ابن الاثیر در المرصع گوید: هی التی تکون مع الکرش و هی القبّة. رمّانة. توپی . قطنه . هزارلا.
اطباقلغتنامه دهخدااطباق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَبَق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67) (متن اللغة). ج ِ طَبَق ، تاه هر چیزی و پوشش آن . (آنندراج ). تاه ها. طبقها. رجوع به طَبَق شود : و اطباق طاق رواق آن
اطباقلغتنامه دهخدااطباق . [ اِ ] (ع مص ) اجماع کردن بر کاری و فرازآمدن بر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اتفاق کردن . (تاج المصادر بیهقی ). اطباق قوم بر امر؛ اجماع کردن آنان . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || اطباق چیزی ؛ پوشانیدن آن را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از
انطباقلغتنامه دهخداانطباق . [ اِ طِ ] (ع مص ) موافق و برابر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بهم پیوستن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اِمص ) بهم پیوستگی . (ناظم الاطباء). || برابری . یکسانی .