طعاملغتنامه دهخداطعام . [ طَ ] (ع اِ) خوردنی . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 67). مقابل شراب ، آشامیدنی . خورش آدمی . (دهار). مطعوم . خورد. خوراک . خور. غذا. طعم . مأکل . اُکله . طعمة. هر چیز خوردنی . خلفه . (منتهی الارب ). سکر. حید. صمالخی . اکال
طعاملغتنامه دهخداطعام . [ طَ ](اِخ ) (دَرِ...) یکی از دروازه های شهر زرنج بوده است و محمدبن وصیف شاعر یعقوب بن لیث گوید : دَرِ آکار تَن ِ او، سَر او باب طعام .اصطخری گوید: شهر بزرگ سیستان را زرنج نامند و زرنج را شارستانی است و ربضی و شارستان را حصنی و خندقی است
تعقیبی تیمیteam pursuitواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست با قواعد مسابقة تعقیبی که در آن دو تیم سه یا چهار نفره با هم رقابت میکنند
دویستمتر تیمیteam sprintواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست که در آن تیمهای سهنفره، دوبهدو، سه دور مسیر راهه/پیست را طی میکنند؛ برنده تیمی است که در مدت زمان کمتری کار را خاتمه میدهد
بالگروهheli team, helicopter teamواژههای مصوب فرهنگستانگروهی متشکل از نیروهای مجهز به تجهیزات رزمی که با استفاده از بالگرد ترابری میشوند
گروه رویارویی با پیشامدهای رایانهایcomputer incident response team, cyber incident response teamواژههای مصوب فرهنگستانگروهی متشکل از تحلیلگران امنیت رایانه که بهمنظور مهار و ریشهکنی و بازیابی آسیبهای ناشی از پیشامدهای امنیت رایانه گردهم آمده باشند اختـ . گروه روپر CIRT متـ . گروه رویارویی با پیشامدهای امنیت رایانهای computer security incident response team, CSIRT مرکز رویارویی با پیشامدهای رایانهای
تهاملغتنامه دهخداتهام . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لفمجان است که در بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع است و 172 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
طعام خواریلغتنامه دهخداطعام خواری . [ طَ خوا / خا ] (حامص مرکب ) غذا خوردن . طعام خوردن : زینسان که منم بدین نزاری مستغنیم از طعام خواری .نظامی .
طعام دادنلغتنامه دهخداطعام دادن . [ طَ دَ ] (مص مرکب ) اطعام . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ).اقضاء. ارفاف . (تاج المصادر). مید. (منتهی الارب ).
طعام بخشلغتنامه دهخداطعام بخش . [ طَ ب َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) چمچه ٔ کلان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کفگیر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ذلغلغتنامه دهخداذلغ. [ ذَ ] (ع مص ) ذلغ شفة؛ برگشتن لب .انقلاب شفة؛ یا ترکیدن لب ، تشقق شفه . || ذلغ جاریة؛ آرمیدن با وی . || ذلغ طعام ؛ ولغطعام ، لغف طعام ، اکل طعام یا سغسعه ٔ طعام . یا خوردن طعام نرم را. || نیک چرب کردن طعام را.
حذاقةلغتنامه دهخداحذاقة. [ ح ُ ق َ ] (ع اِ) طعام . (مهذب الاسماء). چیزی از طعام : ما عنده حذاقة؛ نیست نزد او چیزی از طعام . (از منتهی الارب ). و رجوع به حُذافة شود.
بیدلغتنامه دهخدابید. [ ب َ ] (ع ص ) ناخوب . هیچکاره : طعام بید؛ طعام هیچکاره . (منتهی الارب ). طعام ردی و هیچکاره . (ناظم الاطباء).
باهالغتنامه دهخداباها. (اِ) نوعی از طعام باشد که پاچه نیز خوانند. (آنندراج ) (هفت قلزم ). نوعی از طعام باشد که عربان باهه اش گویند، باجه معرب آن است . (منتهی الارب ). نوعی از طعام . (ناظم الاطباء).
طعام خواریلغتنامه دهخداطعام خواری . [ طَ خوا / خا ] (حامص مرکب ) غذا خوردن . طعام خوردن : زینسان که منم بدین نزاری مستغنیم از طعام خواری .نظامی .
طعام دادنلغتنامه دهخداطعام دادن . [ طَ دَ ] (مص مرکب ) اطعام . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ).اقضاء. ارفاف . (تاج المصادر). مید. (منتهی الارب ).
طعام بخشلغتنامه دهخداطعام بخش . [ طَ ب َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) چمچه ٔ کلان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کفگیر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مطعاملغتنامه دهخدامطعام . [ م ِ ] (ع ص ) بسیار خوراننده . بسیار طعام دهنده . مرد بسیارمهمانی و بسیارمهمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن که طعام بسیار خورد. (مهذب الاسماء). آن که طعام بسیار دهد. (دهار). سفره دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
اطعاملغتنامه دهخدااطعام . [ اِ ] (ع مص ) خورانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طعام دادن . (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14) (تاج المصادر بیهقی ). خوراندن . سور دادن . سور. اطعام کسی را؛ به غذا واداشتن وی را. طعمه دادن به کسی . (از اقرب المو
اطعاملغتنامه دهخدااطعام . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) اطعام بُسر؛ شیرین گردیدن غوره ٔ خرما و مزه گرفتن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). طعم یافتن غوره ٔ خرما. (از اقرب الموارد). || طعام خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بچشیدن . (زوزنی ). || ادب پذیرفتن و اصلاح گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند
استطعاملغتنامه دهخدااستطعام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) طعام خواستن . (منتهی الارب ). خورش خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). خوردنی خواستن . || حدیث خواستن . یقال : استطعمه الحدیث ؛ اذا اراد ان یحدّث به . (منتهی الارب ). || تلقین خواستن امام در قرائت . و منه الحدیث : اذا استطعمکم الامام فاطعموه ؛ ای اذا ا