طلاللغتنامه دهخداطلال . [ طَ ] (اِخ ) موضعی است در شعر ابوالصخر الهذلی : یفیدون القیان مقینات کاطلاءالنعاج بذی طَلال .(از معجم البلدان ).
طلاللغتنامه دهخداطلال . [ طِ ] (اِخ ) ذوطِلال ؛ آبی است یا موضعی است به بلاد بنی مُرّة. || اسب ابوسلمان بن ربیعة. (منتهی الارب ).
تلاللغتنامه دهخداتلال . [ ت َ ] (ع اِ) از اتباع است ، یقال : هو الضلال بن التلال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تلالة شود.
تلاللغتنامه دهخداتلال . [ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ تل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). توده ٔ خاک و توده ٔ ریگ و پشته . (آنندراج ) : در فصل ربیع کلاله ٔ لاله از قلال جبال و یفاع تلال او چون قندیل عقیقین از صوامع رهابین تابان . (سندبادنامه ص <span class="hl" dir="ltr
طلالةلغتنامه دهخداطلالة. [ طَ ل َ ] (ع اِمص ) خرمی . شادمانی . || نیکوئی حالت . خوبی هیأت . || (اِ) کالبد هر چیزی . گویند: حَیّا اﷲ طلالتک ؛ ای شخصک . || اثر سرای . جای خراب شده . (منتهی الارب ).
طلالةلغتنامه دهخداطلالة. [ طَ ل َ ] (ع مص ) شگفتی نمودن . || طُلَّت الارض ُ (مجهولاً)؛ باران ریزه بارید بر زمین . (منتهی الارب ).
طلال الرشیدلغتنامه دهخداطلال الرشید. [ طَ لُرْ رَ ] (اِخ ) طلال بن عبداﷲبن علی الرشید (1238-1283 هَ . ق .). از امراء آل رشید نجد. پدرش وی را در امارت حائل جانشین خویش ساخت و وی بر جوف و خیبر وتیماء و قسمتی از قصیم مستولی شد و از عهد
متعب بن عبدالغتنامه دهخدامتعب بن عبدا. [ م ُ ع ِ ب ِ ن ِ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) از امرای آل رشید است که در سرزمین نجد حکومت داشته است (سنه ٔ 1283) متعب پس از برادرش طلال امارت حائل و اطراف آن را به دست گرفت لیکن طولی نکشید که بدست فرزندان طلال کشته شد. (از اعلام زرکل
ابن رشیدلغتنامه دهخداابن رشید. [ اِن ُ رَ ] (اِخ ) چند تن از امرای وهابیان جبل شمر که از سال 1250 هَ .ق . فرمانروائی داشته اند باین کنیت مشهورند. نخستین آنها عبداﷲبن رشید است و نام افراد این خاندان که امارت یافته اند بدین قرار است : عبداﷲبن رشید (<span class="hl"
طللغتنامه دهخداطل . [ طَل ل ] (ع اِ) باران ریزه . (منتهی الارب )(منتخب اللغات ). سبکترین و ضعیفترین باران . نم . (منتهی الارب ). شب نم . (منتخب اللغات ). فوق نم و کم از باران . (منتهی الارب ). مطر ضعیف . باران ضعیف . (منتخب اللغات ). باران نرم . (مهذب الاسماء). نرم باران . باران خردقطره . ا
طلالةلغتنامه دهخداطلالة. [ طَ ل َ ] (ع اِمص ) خرمی . شادمانی . || نیکوئی حالت . خوبی هیأت . || (اِ) کالبد هر چیزی . گویند: حَیّا اﷲ طلالتک ؛ ای شخصک . || اثر سرای . جای خراب شده . (منتهی الارب ).
طلالةلغتنامه دهخداطلالة. [ طَ ل َ ] (ع مص ) شگفتی نمودن . || طُلَّت الارض ُ (مجهولاً)؛ باران ریزه بارید بر زمین . (منتهی الارب ).
طلال الرشیدلغتنامه دهخداطلال الرشید. [ طَ لُرْ رَ ] (اِخ ) طلال بن عبداﷲبن علی الرشید (1238-1283 هَ . ق .). از امراء آل رشید نجد. پدرش وی را در امارت حائل جانشین خویش ساخت و وی بر جوف و خیبر وتیماء و قسمتی از قصیم مستولی شد و از عهد
ذوطلاللغتنامه دهخداذوطلال . [ طِ ] (اِخ ) نام آبی است یا موضعی ببلاد بنی مرة. || نام اسپ ابی سلمان بن ربیعة.
اطلاللغتنامه دهخدااطلال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَلَل . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به طلل شود. ج ِ طلل ، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده . (از منتهی الارب ). نشانه های سرای کهنه و ویران . (از لطائف و کنز و منتخب ) (غیاث اللغات ). نشانه های سرا و جاهای خراب شده . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). آثار
اطلاللغتنامه دهخدااطلال .[ اَ ] (اِخ ) نام اسبی و یا ماده شتری . (ناظم الاطباء). ناقه یا اسبی است مر دکین شداخی را. زعموا انها تکلمت لما قال فارسها یوم القادسیة و قد انتهی الی نهر: ثبی اطلال ، فقالت الفرس :وثب و سورةالبقرة. (منتهی الارب ) . و صاحب تاج العروس آرد: و اطلال ناقه یا اسپی است ازآن
اطلاللغتنامه دهخدااطلال .[ اِ ] (ع مص ) مشرف شدن بر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). اطلال بر چیزی ؛ مشرف شدن بر آن . جریر آرد : انا البازی المطل ّ علی نمیراتیح من السماء لها انصبابا.و در حدیث صفیة بنت عبدالمطلب
استطلاللغتنامه دهخدااستطلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آگاه گردیدن . || از بالا بزیر نگریستن . (منتهی الارب ).