طیرلغتنامه دهخداطیر. (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است که عرب را در آن محل واقعه ای رخ داده و روز واقعه یکی از ایام تاریخی عرب بشمار است . (معجم البلدان ).
طیرلغتنامه دهخداطیر. [ طَ ] (اِخ ) (الَ ...) نام محلی که آن را رکن هم میگفته اند. رجوع به الجماهر بیرونی ص 271 شود.
طیرلغتنامه دهخداطیر. [ طَ ] (ع مص ) پریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : طار طیراً و طیراناً و طیرورةً؛ پرید. || شتافتن . (زوزنی ). || (اِ) مقابل وحش . پرنده . مرغ . طائر. پَروَر. ج ، طیور، اطیار. (منتهی الارب ). || ج ِ طائر. (منتهی الارب ) (زمخشری ). مرغان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
گذربرگ تیرTIR carnet, carnet de TIR (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانمجوز سازمان حملونقل بینالمللی جادهای (TIR) به وسایل نقلیۀ باری برای عبور از مرز کشورهای عضو با برخورداری از تسهیلات گمرکی
تایرtyre/ tireواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای لاستیکی که بر روی چرخ وسیلۀ نقلیه سوار میشود بهنحویکه با سطح زمین همواره در تماس است و با کاستن از شدت ضربات ناشی از عوارض جاده و تحمل بار واردشده، حرکت چرخ و جابهجایی وسیلۀ نقلیه را بسیار آسان میکند
رَسَن تایرtire cordواژههای مصوب فرهنگستانرسنی از مواد بسپاری یا معدنی که از تاباندن تکرشتهها یا تکرشتههای چندلا یا نخ شکل میگیرد و برای تقویت تایر به کار میرود
سوخت تایریtire-derived fuelواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سوخت که از خرد کردن تایرهای فرسوده به دست میآید
پایشگر باد تایرtire pressure monitoring systemواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که پیوسته فشار باد تایرها را میسنجد و در صورت کم شدن فشار باد از حد تعیینشده، هشدار میدهد اختـ . پات TPMS
طيراندیکشنری عربی به فارسیهواپيمايي , هوانوردي , گريز , پرواز , مهاجرت (مرغان يا حشرات) , عزيمت , پرواز کردن , فرارکردن , کوچ کردن , يک رشته پلکان , سلسله , پرواز کننده , پردار , سريع السير , بال وپر زن , بسرعت گذرنده , مسافرت هوايي
طیره گریلغتنامه دهخداطیره گری . [ طَ/ طِ رَ / رِ گ َ ] (حامص مرکب ) خشمگنی : چند من از بی توئی زارگری و گری طیره گری را تو زآن گریه ٔ من خندخند.سوزنی .
طیرالتمساحلغتنامه دهخداطیرالتمساح . [ طَرُت ْ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) قطقاط. تورم . مرغیست که در دندانهای نهنگ چینه چیند. رجوع به «ابوظفر» و «تَورَم » شود. (اقرب الموارد).
رجل الطیرلغتنامه دهخدارجل الطیر. [ رِ لُطْ طَ ] (ع اِ مرکب ) رجل الغراب . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اَآطریلال . پاکلاغی . غازایاغی . حرزالشیطان . (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاه اطریلال است و به لغت هندی کاکچنکی و مسی نامند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به رجل الغراب و رجل العقاب و رجل الزاغ و اَآطریلال و
خنطیرلغتنامه دهخداخنطیر. [ خ ِ ] (ع ص ،اِ) عجوز کلانسال که پلکها و گوشت روی او فروهشته باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
حفاف الطیرلغتنامه دهخداحفاف الطیر. [ ح ِ فُطْ طَ ] (اِخ ) قریه ای است اسد و حنظله را. (منتهی الارب ).
خطیرلغتنامه دهخداخطیر. [ خ َ ] (ع ص ) بزرگ . مهم . عظیم . (ناظم الاطباء). عزیز.باقدر. (زمخشری ). گران . (مهذب الاسماء) : بلبل بزخمه گیرد نی بر سر بهارچون خواجه ٔ خطیر برد دست را بمی . منوچهری .خواجه بزرگوار بزرگیست نزد ماوز ما