عرملغتنامه دهخداعرم . [ ع َ ] (ع اِ) چربش . (منتهی الارب ). دسم . (اقرب الموارد). || باقی مانده در دیگ . (منتهی الارب ). بقیه ٔ دیگ . (از اقرب الموارد). || گوی که فراهم آمدنگاه آب باشد. (منتهی الارب ). ج ، عُرمان .
عرملغتنامه دهخداعرم . [ ع َرِ ] (ع ص ) سخت و درشت از هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) هرچه حاجز باشد میان دو چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ عَرِمة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عرمة شود. بندآب . (دهار). رودخانه و سدی که پیش آب رودخانه گرفته راه آب مسد
عرملغتنامه دهخداعرم . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعرم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اَعْرَم شود. || ج ِ عَرْماء. (اقرب الموارد). رجوع به عَرْماء شود. || (اِ) تخم قطا. (از اقرب الموارد). تخم مرغ و تخم قطا. (ناظم الاطباء).
حرملغتنامه دهخداحرم . [ ح َ رَ ] (اِخ ) گرداگرد مکه . (محمودبن عمر ربنجنی ) (دهار). گرداگرد خانه . پیرامن کعبه . گرداگرد کعبه و مکه . (منتهی الارب ). حرم خدای . مکه . در مکه مقابل حل است : التنعیم ؛ موضع بمکة فی الحل ، لیس فی الحرم .مسافتی از پیرامن کعبه که صید در آن ناروا است . آن مقدار ارا
حرملغتنامه دهخداحرم . [ ح َرِ ] (اِخ ) نام وادیی به یمامة که نخل و زرع دارد. ابوزیاد گوید: فلج من افلاج یمامة. (معجم البلدان ).
عرماضلغتنامه دهخداعرماض . [ ع ِ ] (ع اِ) چغزلاوه . (منتهی الارب ). جل وزغ و چغزلاوه . (ناظم الاطباء). طحلب . (اقرب الموارد). خزه . بزغسمه .
عرماءلغتنامه دهخداعرماء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعرم . (منتهی الارب (از اقرب الموارد). یعنی سیاه و سپید آمیخته . (ناظم الاطباء). ج ، عُرم . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مار که خجکهای سیاه و سپید داشته باشد. (منتهی الارب ). مار رقشاء. (از اقرب الموارد).
عرمسلغتنامه دهخداعرمس . [ ع ِ م ِ ] (ع ص ، اِ)سنگ بزرگ . (منتهی الارب ). صخره . (اقرب الموارد). || ناقه ٔ استوار. (منتهی الارب ). ماده شتر سخت و قوی ، از جهت تشبیه به صخره . (از اقرب الموارد).
عرمسةلغتنامه دهخداعرمسة. [ ع َ م َ س َ ] (ع مص ) استوار گردیدن اندام کسی سپس نرمی و فروهشتگی . (از منتهی الارب ). سخت گردیدن بدن پس از سست بودن . (از اقرب الموارد).
بندآبلغتنامه دهخدابندآب . [ ب َ ] (اِ مرکب ) جزیره . (آنندراج ). || عرم . (ترجمان القرآن ). شدب و شذبه . سکر. (منتهی الارب ). || بند و مفصل . (آنندراج ).
شوخ شدنلغتنامه دهخداشوخ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تمرد. (لغتنامه ٔ مقامات حریری ) (زوزنی ). عرم . عرامة. عرام . (منتهی الارب ). و نیز رجوع به شوخ در همه ٔ معانی شود.
عَرِمِفرهنگ واژگان قرآنسد در مقابل رودخانه ، که آب را حبس ميکند - باران سيل آسا (منظور از سيل عرم عذابي است که شامل مردم سبأ شد وسدي که برروي رودخانه بسته بودند شکسته شد وباعث هلاک آن قوم تبه کار گرديد)
بارقلغتنامه دهخدابارق . [ رِ ] (اِخ ) آبی است به شراة. (از تاج العروس ، بنقل ابن عبدالبر). و یاقوت در معجم البلدان از قول ابن عبدالبر آرد: آبی است بسراة و هر آنکه درایام سیل عرم بدان فرود آمد وی را بارقی خواندند.
بارقیلغتنامه دهخدابارقی . [ رِ ] (اِخ ) نسبت به بارق که آبی است به سراة و بر کسی اطلاق شود که در ایام سیل عرم بدان آب فرودآمده است . (از معجم البلدان ج 2). || منسوب است به بارق که جبالی است که منزلگه ازد میباشدکه بگمان من در بلاد یمن باشد. (از انساب سمعانی ).<
عرماضلغتنامه دهخداعرماض . [ ع ِ ] (ع اِ) چغزلاوه . (منتهی الارب ). جل وزغ و چغزلاوه . (ناظم الاطباء). طحلب . (اقرب الموارد). خزه . بزغسمه .
عرماءلغتنامه دهخداعرماء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعرم . (منتهی الارب (از اقرب الموارد). یعنی سیاه و سپید آمیخته . (ناظم الاطباء). ج ، عُرم . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مار که خجکهای سیاه و سپید داشته باشد. (منتهی الارب ). مار رقشاء. (از اقرب الموارد).
عرمسلغتنامه دهخداعرمس . [ ع ِ م ِ ] (ع ص ، اِ)سنگ بزرگ . (منتهی الارب ). صخره . (اقرب الموارد). || ناقه ٔ استوار. (منتهی الارب ). ماده شتر سخت و قوی ، از جهت تشبیه به صخره . (از اقرب الموارد).
عرمسةلغتنامه دهخداعرمسة. [ ع َ م َ س َ ] (ع مص ) استوار گردیدن اندام کسی سپس نرمی و فروهشتگی . (از منتهی الارب ). سخت گردیدن بدن پس از سست بودن . (از اقرب الموارد).
دعرملغتنامه دهخدادعرم . [ دِ رِ ] (ع ص ، اِ) زشت روی کوتاه بالای هیچکاره . || شتری که آب پس خورده ٔ شتران را خورد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دعفس . و رجوع به دعفس شود. || قعود دعرم ؛ چارپای رام و ذلول . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
سیل عرملغتنامه دهخداسیل عرم . [ س َ / س ِ ل ِ ع َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب بسیار جاری که سد رود را شکسته باشد، چه عرم به معنی رودخانه و سدی که پیش رودخانه گرفته باشند بهندی منیده گویند. ازمنتخب و ظاهر است که این قسم آب جاری که منیده را شکسته روان شده باش
مدعرملغتنامه دهخدامدعرم . [ م ُ دَ رِ ] (ع ص ) کوتاه اندازه ٔ گام در سرعت . (آنندراج ). آنکه با گامهای کوتاه می دود.(ناظم الاطباء). که با شتاب قدمهای کوتاه بردارد. (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به دعرمة شود.
اعرملغتنامه دهخدااعرم . [ اَ رَ ] (ع ص ) بز نر که بر لبش سپیدی و سیاهی باشد. ومنه الحدیث : ضحی معاذ بکبش اعرم ؛ ای الذی فیه سواد و بیاض . ج ، عُرم . (منتهی الارب ). بز نر که بر لبش سپیدی و سیاهی باشد. || آنکه در وی سپیدی و سیاهی بود. (ناظم الاطباء). آنچه رنگ سیاهی و سپیدی مخلوط دارد. مؤنث :
تعرملغتنامه دهخداتعرم . [ ت َ ع َرْ رُ ] (ع مص ) گوشت از استخوان باز کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جدا کردن گوشت از استخوان . (از اقرب الموارد).