عشاءدیکشنری عربی به فارسیناهار(يعني غذاي عمده روز که بعضي اشخاص هنگام ظهر و بعضي شب مي خورند) , شام , مهماني , عشاي رباني يا شام خداوند
عشاءلغتنامه دهخداعشاء. [ ع َ ] (ع اِ) طعام شبانگاهی . (منتهی الارب ). طعام شبانگاه . (دهار). شام ، و غذا که به شب خورند. (یادداشت مؤلف ). طعام شب ، در مقابل غداء. (از اقرب الموارد). ج ، أعشیة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عشاءلغتنامه دهخداعشاء. [ ع ِ ] (ع اِ) اول تاریکی شبانگاه که مابین مغرب و عتمة باشد.و یا از زوال آفتاب تا طلوع فجر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شبانگاه . (ترجمان القرآن جرجانی ). وقت نماز خفتن ، و از نماز شام تا نماز خفتن . (دهار).- صلاتاالعشاء ؛ نماز مغرب و ن
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
مقدارسنجی 2assayواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] تعیین مقدار کمی یا کیفی اجزای یک ماده [علوم دارویی] تعیین مقدار هریک از اجزای دارویی موجود در فراورده متـ . تعیین مقدار
عشأینلغتنامه دهخداعشأین . [ ع ِ ءَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عشاء (در حال نصب و جر). عشاء اول و عشاء آخر. شام و خفتن . نماز مغرب و عشاء. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به عِشاء شود.
رعشاءلغتنامه دهخدارعشاء. [ رَ ] (اِخ ) شهری در شام . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). || نام اسبی است . (ناظم الاطباء) || نام جد لبید که مالک بن جعفر است . (منتهی الارب ).
رعشاءلغتنامه دهخدارعشاء. [ رَ ] (ع ص ، اِ) شترمرغ شتاب رو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ماده شتر جنبان در شتاب رفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماده شتری که در راه رفتن بسبب سرعت و شتاب جنبان باشد. (از اقرب الموارد).
قعشاءلغتنامه دهخداقعشاء. [ ق َ ] (ع ص ) ناقه ٔ بلند برداشته سر. (منتهی الارب ). الرافعة رأسها. (اقرب الموارد).
استعشاءلغتنامه دهخدااستعشاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سرگشته یافتن کسی را: استعشاه ؛ سرگشته یافت او را. (منتهی الارب ). || بروشنی آتش راه یافتن : استعشی ناراً. (منتهی الارب ).