حقلةلغتنامه دهخداحقلة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) زمین ساده ٔ صالح زراعت .- امثال :لاتنبت البقلة الا الحقلة ؛ پسر هر پدری چون پدر باشد. یا گفتار خسیس جز از خسیس نیاید. (از منتهی الارب ). || بیماریی است شتر را. (منتهی الارب ). || درد شکم اسپ از
حقلةلغتنامه دهخداحقلة. [ ح ِ ل َ ] (ع اِ) آب صاف باقی در حوض . حُقله . || شیر باقی . || خرمای تباه فروریخته از درخت . (منتهی الارب ). || آنچه کم باشد از مقدار قدح . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حقیلةلغتنامه دهخداحقیلة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) گندم درازخوشه . و نام دیگر آن مبارکه است . گندم درازشاخ . (مهذب الاسماء). || آب تره در روده ها. حقال . حقل . ج ، حقائل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خرمای تباه که فروریزد از درخت . (منتهی الارب ).
چاکلهلغتنامه دهخداچاکله . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) نام شهری در حدود افغانستان کنونی که یونانی های باختر پس از سال 126 ق .م . آنجا را پایتخت خود قرار داده دولتی بنام دولت هند و یونانی تأسیس کردند و این شهر را به یونانی بنام «اوتی دمیا» نامیدند. رجوع به تاریخ ایران ب
عقیلةلغتنامه دهخداعقیلة. [ ع َ ل َ ] (اِخ ) از موالی بنی فزارة. از زنان محدث بود. عقیلة از سلامة دختر حر روایت دارد. و طلحة ام غراب از او روایت کرده است . (از اعلام النساء به نقل از العقدالفرید و نهایة الارب ).
عقیلةلغتنامه دهخداعقیلة. [ ع َ ل َ ] (ع ص ) مؤنث عَقیل . رجوع به عقیل شود. || زن کریمه ٔ مخدره ٔ گرامی قبیله . (منتهی الارب ). کریمه ٔ مخدره . (اقرب الموارد) : در عهد ایلک خان عقیله ای از مخدرات اولاد او از بهر امیر جلیل ابوسعید مسعود نامزدکرده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمین
عقیلةلغتنامه دهخداعقیلة. [ ع َ ل َ ] (اِخ ) از زنان مغنی و آوازه خوان بود. وی معاصر معبد، مغنی مشهور بوده است . (از اعلام النساء به نقل از العقدالفرید و نهایة الارب ).
عقیلةلغتنامه دهخداعقیلة. [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دختراسمربن مضرس . از زنان محدث بود و حدیث را از پدرش روایت کرده است و دخترش سویدة دختر جابر، از او روایت دارد. (از اعلام النساء به نقل از تهذیب التهذیب ).
عقیلةلغتنامه دهخداعقیلة. [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دختر عبیدبن حارث عتواریة؛ از زنان مهاجر بود که با پیامبر اسلام (ص ) بیعت کرد. و دخترش حجة دختر قریط،از او روایت دارد. (از اعلام النساء از الاستیعاب ).